صفت ( adjective )
• (1) تعریف: happening often or at close intervals.
• مترادف: recurrent
• متضاد: infrequent, occasional, sporadic
• مشابه: constant, continual, daily, hourly, persistent, repeated
• مترادف: recurrent
• متضاد: infrequent, occasional, sporadic
• مشابه: constant, continual, daily, hourly, persistent, repeated
- When you live in a city without a car, you have to make frequent trips to the store.
[ترجمه گوگل] هنگامی که در شهری بدون ماشین زندگی می کنید، مجبورید به فروشگاه سفرهای مکرر داشته باشید
[ترجمه ترگمان] زمانی که بدون یک اتومبیل در یک شهر زندگی می کنید، باید به فروشگاه ها سفر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زمانی که بدون یک اتومبیل در یک شهر زندگی می کنید، باید به فروشگاه ها سفر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: regular or habitual.
• مترادف: habitual, regular, repeated
• متضاد: infrequent, occasional, rare
• مشابه: constant, everyday, periodic, persistent, routine
• مترادف: habitual, regular, repeated
• متضاد: infrequent, occasional, rare
• مشابه: constant, everyday, periodic, persistent, routine
- My uncle was a frequent visitor to our house when I was young.
[ترجمه الهام] عموی من پایه ثابت خونه ما بود ( همیشه خونه ما بود ) وقتی جوون بودم|
[ترجمه اچ بانو] وقتی جوان بودم، عمویم مهمان همیشگی خانه ما بود.|
[ترجمه حسام] جوان که بودم عموم مدام مهمان منزل ما بود.|
[ترجمه AHMADREZA] وقتی که من جوان بودم ، داییم زود به زود مهمان خانه ما بود.|
[ترجمه گوگل] عمویم در جوانی مرتباً به خانه ما می آمد[ترجمه ترگمان] عموی من وقتی جوان بودم، مهمان زیادی به خانه ما می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frequents, frequenting, frequented
مشتقات: frequenter (n.), frequentness (n.)
حالات: frequents, frequenting, frequented
مشتقات: frequenter (n.), frequentness (n.)
• : تعریف: to visit or spend time in (a place) regularly or often.
• مترادف: haunt, patronize
• متضاد: shun
• مشابه: hang around, visit
• مترادف: haunt, patronize
• متضاد: shun
• مشابه: hang around, visit
- After work, he frequents the local tavern.
[ترجمه گوگل] بعد از کار، او به میخانه محلی سر میزند
[ترجمه ترگمان] بعد از کار اون به میخانه محلی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از کار اون به میخانه محلی رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید