frequency

/ˈfriːkwənsi//ˈfriːkwənsi/

معنی: تناوب، تکرار، فرکانس، بسامد
معانی دیگر: مکرر بودن، چند بارگی، روی دادن به طور مکرر، بس رخداد، وفور، کثرت، (ریاضی - آمار) فراوانی، تواتر، (فیزیک) بسامد، نوسان، (تعداد دفعاتی که چیزی در زمان معینی اتفاق می افتد) بس رخداد، دم به دمی بسامد، (رادیو) موج (frequence هم می گویند)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: frequencies
(1) تعریف: the fact of happening often or being frequent.

- They went to church with great frequency when she was a child.
[ترجمه تبتتف] وقتی بچه بود به کلیسا رفتند
|
[ترجمه فراز] آنها وقتی که او یک بچه بود مکررا به کلیسا می رفتند
|
[ترجمه گوگل] زمانی که او کودک بود با فرکانس زیاد به کلیسا می رفتند
[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بود با فرکانس عالی به کلیسا می رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the rate of occurrence of something.

- The frequency of these strange events is increasing.
[ترجمه گوگل] تعداد این اتفاقات عجیب در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] فراوانی این وقایع عجیب رو به افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This computer program calculates the frequency of any word in a text.
[ترجمه گوگل] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه را در یک متن محاسبه می کند
[ترجمه ترگمان] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه در یک متن را محاسبه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in physics, the number of electromagnetic waves that pass a certain point in a given time period.

- Some radiation has a frequency that allows us to see it as color.
[ترجمه گوگل] برخی از تشعشعات دارای فرکانس هستند که به ما امکان می دهد آن را به صورت رنگ ببینیم
[ترجمه ترگمان] برخی از تشعشع دارای فرکانسی است که به ما اجازه می دهد تا آن را به عنوان رنگ ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. frequency curve
منحنی فراوانی

2. frequency diagram
نمودار فراوانی

3. frequency meter
بسامد سنج

4. flicker frequency
بسامد چشمک

5. heterodyne frequency
بسامد دگرآمیز

6. high frequency waves
امواج پر بسامد

7. the frequency of divorce amongst the lower classes
کثرت طلاق بین طبقات پایین تر

8. angular frequency
بسامد زاویه ای

9. high (or low) frequency waves
امواج پر (یا کم) بسامد

10. earthquakes appear to be increasing in frequency
ظاهرا تعداد زلزله ها رو به تزاید است.

11. advertising must be paced so that its frequency increases as we get closer to norooz
تبلیغ باید طوری تنظیم شود که هر چه به نوروز نزدیک تر می شویم بسامد آن بیشتر شود.

12. This radio signal has a frequency of 800000 cycles per second.
[ترجمه گوگل]این سیگنال رادیویی دارای فرکانس 800000 سیکل در ثانیه است
[ترجمه ترگمان]این سیگنال رادیویی دارای فرکانسی از چرخه های قاعدگی در ثانیه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In the evening this station changes frequency and broadcasts on another band.
[ترجمه گوگل]در شب این ایستگاه فرکانس را تغییر می دهد و در باند دیگری پخش می شود
[ترجمه ترگمان]در عصر این ایستگاه فرکانس و پخش برنامه را در یک باند دیگر تغییر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We can often correlate age with frequency of illness.
[ترجمه گوگل]ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی بیماری مرتبط کنیم
[ترجمه ترگمان]ما اغلب می توانیم سن را با فراوانی بیماری مرتبط کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Accidents are happening with increasing frequency.
[ترجمه گوگل]تصادفات با افزایش فراوانی در حال وقوع هستند
[ترجمه ترگمان]حوادث با افزایش فرکانس اتفاق می افتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. If we can know their frequency we will monitor their talking.
[ترجمه گوگل]اگر بتوانیم فرکانس آنها را بدانیم، صحبت آنها را زیر نظر خواهیم گرفت
[ترجمه ترگمان]اگر بتوانیم فرکانس آن ها را بدانیم، صحبت آن ها را کنترل خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You can't hear waves of such a high frequency.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید امواجی با چنین فرکانس بالایی را بشنوید
[ترجمه ترگمان]صدای امواج انقدر بلند نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تناوب (اسم)
shift, alternation, frequency, periodicity, intermittence, frequence, frequentation

تکرار (اسم)
practice, rehearsal, replication, reiteration, frequency, frequence, renewal, repeat, duplication, repetition, iteration, frequentation, iterance, tautology, recapitulation, reduplication, reuse

فرکانس (اسم)
frequency, frequence, modulation

بسامد (اسم)
frequency, frequence

تخصصی

[علوم دامی] فرکانس، بسامد
[شیمی] بسامد، فرکانس، فراوانی
[سینما] بسامد - تعداد ارتعاشات در ثانیه - تناوب انتشار - فرکانس
[عمران و معماری] فرکانس - بسامد - تواتر - فراوانی - تکرر
[کامپیوتر] فرکانس ؛ بسامد
[برق و الکترونیک] فرکانس - بسامد تعداد چرخه های کامل در واحد زمان برای یک کمیت دوره ای نظیر جریان تناوب، امواج صدا، یا امواج رادیویی . بسماد یک چرخه در ثانیه معادل با یک هرتز ( 1 هرتز ) است. سایر واحدهای بسامد عبارت اند از کیلومتر هرتز ( KHZ )، مگاهرتز(MHZ)، گیگاهرتز ( GHZ)، تراهرتز( THZ)، بسامد بر حسب مگاهرتز برابر است با 300 تقسیم بر طول موج بر حسب متر .
[مهندسی گاز] تکرار، تناوب، فرکانس
[زمین شناسی] تواتر، بسامد، فراوانی
[بهداشت] فراوانی - بسامد
[صنعت] بسامد، فرکانس، فراوانی
[ریاضیات] فرکانس
[پلیمر] بسامد، فرکانس
[آمار] فراوانی

انگلیسی به انگلیسی

• quality of occurring frequently or regularly; rate at which a function reoccurs; number of occurrences within a given period of time; number of wave cycles within a given period of time (i.e. the frequency of a radio wave)
the frequency of an event is the number of times it happens.
the frequency of a sound or radio wave is the number of times it vibrates within a specified period of time; a technical use in physics.

پیشنهاد کاربران

[آمار] فراوانی
فراوانی، تکرار
مثال: The frequency of earthquakes in this region is concerning.
فراوانی زلزله ها در این منطقه نگران کننده است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
word frequency table
جدول فراوانی کلمات
بسامد - فرکانس
Noun
ارتعاش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : frequent
✅️ اسم ( noun ) : frequency / frequentation / frequenter / frequentness
✅️ صفت ( adjective ) : frequent / frequentative
✅️ قید ( adverb ) : frequently
چندبارگی - بسامد
فراوانی یا تکرار
هنگامی که متن در حال ارائه ی یک گزارش آماری است.
مکرر
تعدد
فراوانی
Allele frequencies
فراوانی های اَلِل
کثرت وقوع چیزی
زیر و بمی صدا
تعداد دفعات
دوره بازگشتn/1
این معنی بیشتر برای علم اقلیم شناسی و هیدرولوژی کاربرد دارد.
Again and again
frequency ( فیزیک )
واژه مصوب: بَسامد
تعریف: تعداد چرخه‏های هر کمیت دوره‏ای یا آهنگ تکرار هر رویداد در واحد زمان |||* مصوب فرهنگستان اول
تواتر
دفعات
فراوانی
دفعه
دفعات
پی در پی
مکرر
بارها
بیش از حد
تکرار، فراوانی
the number of time that something happens
Happening often and many times
فراوانی، پیامد، بیان
Adverbs of frequency
قید های تکرار ( مثل always )
فراوانی
تکرر
فزایش
تخصصی در ورزش = توالی

پراکندگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس