اسم ( noun )
حالات: frequencies
حالات: frequencies
• (1) تعریف: the fact of happening often or being frequent.
- They went to church with great frequency when she was a child.
[ترجمه تبتتف] وقتی بچه بود به کلیسا رفتند|
[ترجمه فراز] آنها وقتی که او یک بچه بود مکررا به کلیسا می رفتند|
[ترجمه گوگل] زمانی که او کودک بود با فرکانس زیاد به کلیسا می رفتند[ترجمه ترگمان] وقتی بچه بود با فرکانس عالی به کلیسا می رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the rate of occurrence of something.
- The frequency of these strange events is increasing.
[ترجمه گوگل] تعداد این اتفاقات عجیب در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] فراوانی این وقایع عجیب رو به افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فراوانی این وقایع عجیب رو به افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This computer program calculates the frequency of any word in a text.
[ترجمه گوگل] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه را در یک متن محاسبه می کند
[ترجمه ترگمان] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه در یک متن را محاسبه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این برنامه کامپیوتری فرکانس هر کلمه در یک متن را محاسبه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in physics, the number of electromagnetic waves that pass a certain point in a given time period.
- Some radiation has a frequency that allows us to see it as color.
[ترجمه گوگل] برخی از تشعشعات دارای فرکانس هستند که به ما امکان می دهد آن را به صورت رنگ ببینیم
[ترجمه ترگمان] برخی از تشعشع دارای فرکانسی است که به ما اجازه می دهد تا آن را به عنوان رنگ ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برخی از تشعشع دارای فرکانسی است که به ما اجازه می دهد تا آن را به عنوان رنگ ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید