صفت ( adjective )
مشتقات: frenetical (adj.), frenetically (adv.)
مشتقات: frenetical (adj.), frenetically (adv.)
• : تعریف: frantic; frenzied.
• متضاد: calm, easy
• مشابه: furious
• متضاد: calm, easy
• مشابه: furious
- The atmosphere in the emergency room became even more frenetic when victims of a shooting incident were wheeled in.
[ترجمه گوگل] زمانی که قربانیان حادثه تیراندازی به داخل اتاق اورژانس وارد شدند، جو اتاق اورژانس بسیار عصبانیتر شد
[ترجمه ترگمان] فضای اتاق اورژانس، وقتی که قربانیان حادثه تیراندازی روی آن چرخ می زدند، بسیار آشفته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فضای اتاق اورژانس، وقتی که قربانیان حادثه تیراندازی روی آن چرخ می زدند، بسیار آشفته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید