freedom

/ˈfriːdəm//ˈfriːdəm/

معنی: اسانی، ازادی، معافیت، روانی، استقلال
معانی دیگر: آزادی، حریت، رهایی، رهایش، آزادی از زندان، عفو، بخشودگی، آزادی از بردگی، اختیار داشتن، آزادی عمل داشتن، آزاد بودن، آسانی، سهولت، آزادگی، رادمردی، رادمنشی، صاف و سادگی، بی پرده گویی، حق، امتیاز، گستاخی، پررویی، سو استفاده از دوستی، (بیش از حد) خودمانی رفتار کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: liberty from imprisonment or enslavement.
مترادف: liberty
متضاد: captivity, slavery
مشابه: emancipation, manumission, release

- The prisoner gained his freedom after ten years.
[ترجمه گوگل] این زندانی پس از ده سال آزادی خود را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] زندانی پس از ده سال آزادی خود را بدست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Some slaves were able to escape and find freedom in the north.
[ترجمه محسن عباسی] بعضی از بردگان قادر بودند فرار کنند و آزادی را در شمال بیابند.
|
[ترجمه رضا] بعضی از برده ها قادر به فرار و یافتن آزادی در شمال بودند
|
[ترجمه گوگل] برخی از بردگان توانستند فرار کنند و در شمال آزادی پیدا کنند
[ترجمه ترگمان] بعضی از برده ها قادر به فرار و یافتن آزادی در شمال بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of being free from hindrance or constraint.
مترادف: liberty
متضاد: oppression
مشابه: abandon, autonomy, escape, independence, license, riddance, spontaneity

(3) تعریف: the condition of political or national independence.
مترادف: autonomy, independence, liberty, sovereignty
مشابه: nationhood, self-determination, self-government

(4) تعریف: the ability to choose and act without internal or external constraints.
مترادف: choice, independence, liberty, license
مشابه: autonomy, scope, self-determination, volition

(5) تعریف: a specific privilege or right.
مترادف: liberty, privilege, right
متضاد: restriction
مشابه: civil liberty, franchise, license, prerogative

- freedom of speech
[ترجمه گوگل] آزادی بیان
[ترجمه ترگمان] آزادی بیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the state of being unconstrained by a tyrannical government; civil liberty.
مترادف: civil liberty, liberty
متضاد: oppression
مشابه: emancipation, independence

(7) تعریف: ease of mobility.
مترادف: latitude
مشابه: elbowroom, independence, Lebensraum, leisure, mobility, scope

(8) تعریف: lack of restraint in behavior.
مترادف: abandon, liberty
مشابه: carte blanche, license

(9) تعریف: frankness; openness.
مترادف: frankness, openness
مشابه: candidness, candor

جمله های نمونه

1. freedom fighters liberated the country from foreign occupation
جنگاوران آزادیخواه کشور را از اشغال اجنبی آزاد کردند.

2. freedom from want
رهایی از نیاز

3. freedom of action
آزادی عمل

4. freedom of expression
آزادی بیان

5. freedom of expression is one of the indispensable conditions of democracy
آزادی بیان یکی از شرایط واجب دموکراسی است.

6. freedom of expression provides an atmosphere more hospitable to growth
آزادی بیان محیطی را ایجاد می کند که برای رشد مساعدتر است.

7. freedom of movement
آزادی تحرک

8. freedom of speech is the first requisite of free people
آزادی بیان اولین شرط لازم برای انسان های آزاده است.

9. freedom of speech is the life of democracy
آزادی بیان،جان دمکراسی است.

10. freedom of speech is the very pith of liberty
آزادی بیان هسته ی مرکزی آزادی است.

11. freedom of the press
آزادی جراید

12. freedom of the press should not be turned into license
آزادی رسانه ها نباید تبدیل به خود کامگی بشود.

13. freedom of the will
آزادی اراده

14. artistic freedom
آزادی هنری

15. entire freedom of choice
آزادی کامل در انتخاب

16. five-year freedom from income tax
معافیت پنج ساله از مالیات بر درآمد

17. intellectual freedom
آزادی فکر

18. the freedom of the dancer's movements
روانی حرکات رقاصه

19. the freedom of the press
آزادی رسانه ها (به ویژه جراید)

20. true freedom implies responsibility
آزادی واقعی مستلزم مسئولیت است.

21. justice without freedom is meaningless
عدالت بدون آزادی بی معنی است.

22. lack of freedom is a big frustration
نبودن آزادی سرخوردگی بزرگی است.

23. to abuse freedom
از آزادی سواستفاده کردن

24. hey guard their freedom with stubborn jealousy
آنان با غیرت تمام از آزادی خود پاسداری می کنند.

25. laws inimical to freedom
قوانین مغایر آزادی

26. she has the freedom of my house
او می تواند سرزده هم به خانه ی من بیاید.

27. they died for freedom
آنان در راه آزادی جان دادند.

28. a deep yearning for freedom
آرزوی ژرف برای آزادی

29. a necessary condition of freedom
شرط لازم آزادی

30. he spoke with complete freedom
او با آزادی کامل سخن می گفت.

31. many slaves bought their freedom
بسیاری از بردگان آزادی خود را می خریدند.

32. moral considerations circumscribe the freedom in clothing
ملاحظات اخلاقی آزادی جامه پوشی را محدود می کند.

33. the movement toward greater freedom of the press
جنبش به سوی آزادی بیشتر برای مطبوعات

34. they consider independence and freedom as the doorway to international peace
آنان استقلال و آزادی را راه وصول به صلح جهانی می دانند.

35. they gave us complete freedom to write what we pleased
ما را کاملا آزاد گذاشتند که هرچه می خواهیم بنویسیم.

36. those who have tasted freedom will not relinquish it easily
آنان که مزه ی آزادی را چشیده اند به آسانی آن را از دست نخواهند داد.

37. to revel in one's freedom
از آزادی خود لذت بردن

38. a feeling of buoyancy and freedom
احساس شادمانی و آزادی

39. analysis into simple degrees of freedom
تجزیه به درجات آزادی منفرد

40. such regulations will throttle scientific freedom
این گونه مقررات موجب سرکوب کردن آزادی علمی خواهد شد.

41. her new teacher helped her gain freedom from ignorance and illiteracy
معلم جدیدش به او کمک کرد تا از نادانی و بیسوادی نجات یابد.

42. those who hold the torch of freedom
آنانکه مشعلدار آزادی هستند

43. those who were captured forfeited their freedom
آنان که دستگیر می شدند آزادی خود را از دست می دادند.

44. we shall endeavor to insure that freedom shall not perish and that justice shall rule the world
ما خواهیم کوشید (که تضمین کنیم) تا آزادی از میان نرود و عدالت در جهان حکمفرما باشد.

45. he is always lamenting the lack of freedom
او همیشه از فقدان آزادی می نالد.

46. one of our cherished privileges is the freedom of expression
یکی از امتیازاتی که ما به آن ارج می نهیم آزادی بیان است.

47. the assertion of the right to the freedom of expression is important
تاکید حق آزادی بیان اهمیت دارد.

48. the gloomy truth has sunk in that freedom will not come so soon
این واقعیت غم افزا در مغزها جایگزین شده است که آزادی به این زودی ها به دست نخواهد آمد.

49. the lack of a car embarrassed our freedom of movement
نداشتن ماشین رفت و آمد ما را مختل کرد.

50. we are free as long as our freedom does not infringe the freedom of others
ما آزادیم به شرطی که آزادی ما حقوق دیگران را مورد تجاوز قرار ندهد.

51. he wished to breathe in an atmosphere of freedom
آرزو می کرد در محیطی آزاد زندگی کند.

52. the constitution guarantees the rights of assembly and freedom of expression
قانون اساسی حق گرد آمدن و آزادی بیان را تضمین کرده است.

53. we salute those who gave their lives for freedom
به آنان که جان خود را فدای آزادی کردند درود می فرستیم.

54. through street demonstrations people expressed their desire for more freedom
مردم از طریق تظاهرات خیابانی میل خود را نسبت به آزادی بیشتر ابراز کردند.

55. we were ready to do grim battle for our freedom
ما آماده بودیم در راه آزادی تا سر حد جان مبارزه کنیم.

56. his eyes were blazing with passion as he spoke of freedom
درباره ی آزادی که حرف می زد چشمانش از شدت احساسات شعله ور بود.

57. these documents are monuments of our ancestors' efforts to gain freedom
این مدارک،شواهد کوشش های نیاکان ما در راه کسب آزادی است.

58. they gave their lives so that we may live in freedom
آنان جان خود را فدا کردند تا ما در آزادی زندگی کنیم.

59. i am radically opposed to your ideas but will defend your freedom of expression
من اساسا با عقاید شما مخالفم ولی از آزادی بیان شما دفاع خواهم کرد.

60. we are willing to give up our lives but not our freedom
حاضریم جان خود را از دست بدهیم ولی نه آزادی خود را.

مترادف ها

اسانی (اسم)
ease, easiness, freedom

ازادی (اسم)
release, emancipation, immunity, option, liberty, toleration, relief, freedom, independence, freeness, manumission

معافیت (اسم)
immunity, freedom, exemption

روانی (اسم)
flow, facility, fluency, versatility, freedom, volubility

استقلال (اسم)
freedom, independence

تخصصی

[عمران و معماری] آزادی
[ریاضیات] آزادی
[پلیمر] آزادی

انگلیسی به انگلیسی

• emancipation; liberty; independence; exemption; release; openness; honorary citizenship; free access
freedom is the state of being allowed to do or say what you want.
when slaves or prisoners escape or are released, you can say that they gain their freedom.
when someone or something has freedom of movement, they can move about without restriction.
when there is freedom from something unpleasant, people are not affected by it.

پیشنهاد کاربران

آزادی عمل و آزادی بیان
این دو واژه را نباید با هم اشتباه گرفت:
آزادی ( Liberty )
رهایی ( Freedom )
1. ازادی ، 2. رهایی. نجات 3. اختیار. اجازه 4. حق برخورداری. حق استفاده 5. معافیت 6. طلاق. حق طلاق
مثال:
The vagabond youths traveled across the country, enjoying their freedom until their money ran out.
...
[مشاهده متن کامل]

این جوانهای ولگرد سرتاسر کشور سفر می کنند و تا وقتی پولشان تمام بشود از آزادیشان لذت می برند.
a desperate bid for freedom
یک پیشنهاد بسیار سخت برای رهایی و نجات
patients have more freedom to choose who treats them
بیماران اختیار و حق برخورداری بیشتری دارند برای انتخاب اینکه چه کسی آنها را درمان کند.

آزادی، آزاد
مثال: Freedom of speech is a fundamental right.
آزادی بیان یک حق اساسی است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
freedom: آزادی
freedom : آزادی
the new freedom : آزادی جدید
of this period. . . . the new freedom : این دوره . . . آزادی جدید
Some elephants scaped and found freedom in jungle
We want to have freedom in our country Iran : ) 🇮🇷 And we can . . .
�The right to do or say what you want wothout anyone stopping you
Example:
They want to have freedom of speech.
Freedom : ازادی
Freedom is born in captivity and grows in chains , hey this is the destiney of freedom
Liberty
The right to do or say what you want wothout anyone stopping you

آزادی برای انجام دادن کاری یا گفتن چیزی، آزادی بیان
مثال:آزادی در گفتن پیشنهاد ازدواج
آزاد بودن تفکر . عقیده و ایده ها
Liberty
آزادی
the right to do or say what you want without anyone stopping you
ازادی بیان. . ازادی انجام کاری
توانایی گفتن یا انجام دادن چیزی که میخواهی
:The ability to say or do what you want
رهایی و ازادی
ازادی
Being free
I saw serious expression on his little face and tried not laugh
freewill اختیاری
free willاراده آزاد
He is also in charge of private affairs
او همچنین مسئول امور خصوصی است
اختیار داشتن. آزادی اختیار داشتن
ازادی
The right to do or say what you want wothout anyone stopping you
آزادی عمل و بیان
ازادی عقاید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس