صفت ( adjective )
• (1) تعریف: lacking a connection, commitment, or focus, esp. with respect to a doctrine, party, or cause.
• (2) تعریف: of certain emotions, having no clear cause.
- The medicine relieved my freefloating anxiety enough for me to function again at work.
[ترجمه گوگل] این دارو به اندازه کافی اضطراب شناور آزاد من را تسکین داد تا بتوانم دوباره در محل کار کار کنم
[ترجمه ترگمان] داروها برای من کافی بود که دوباره سر کار حاضر باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داروها برای من کافی بود که دوباره سر کار حاضر باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: moving freely; mobile; not bound.
- The models wore freefloating designs that allowed the fabrics to display all their characteristics.
[ترجمه گوگل] این مدلها از طرحهای شناور آزاد استفاده میکردند که به پارچهها اجازه میداد تمام ویژگیهای خود را نشان دهند
[ترجمه ترگمان] این مدل ها طرح های freefloating داشتند که به پارچه اجازه می داد همه خصوصیات خود را نمایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مدل ها طرح های freefloating داشتند که به پارچه اجازه می داد همه خصوصیات خود را نمایش دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید