اسم ( noun )
• (1) تعریف: something exhibiting aberration or abnormality, esp. a human or animal with some extraordinary physical defect or malformation.
• مترادف: aberration, abnormality, monster, oddity
• مشابه: anomaly, deformity
• مترادف: aberration, abnormality, monster, oddity
• مشابه: anomaly, deformity
- A calf born with two heads is a freak.
[ترجمه Maede] یک گوساله ی تازه متولد شده ی دو سر عجیب است|
[ترجمه امین] تولد گوساله ای با دو سر، یک ناهنجاری است.|
[ترجمه رامان] یک دوساله دریک خانواده محترم تبریک عرض میکنم و در این مدت موش ها آزمایشات می شود|
[ترجمه گوگل] گوساله ای که با دو سر متولد می شود یک عجایب است[ترجمه ترگمان] یه گوساله با دو کله به دنیا اومده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She believed that the scars from her accident had made her a freak.
[ترجمه Sajad] او معقد بود که جراحات ناشی از تصادف اش , از او یک هیولا ساخته بود.|
[ترجمه گوگل] او معتقد بود که زخم های ناشی از تصادف او را دیوانه کرده است[ترجمه ترگمان] او معتقد بود که زخم های ناشی از تصادف او را عجیب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something highly unusual and seemingly without cause, such as a snowstorm in summer or a sudden, radical change of mind.
• مترادف: curiosity, quirk, vagary
• مشابه: aberration, anomaly, deviation, fluke, irregularity, oddity, peculiarity
• مترادف: curiosity, quirk, vagary
• مشابه: aberration, anomaly, deviation, fluke, irregularity, oddity, peculiarity
- The summer blizzard was a freak.
[ترجمه A.A] کولاک تابستان عجیب غریب بود|
[ترجمه گوگل] کولاک تابستانی عجیب بود[ترجمه ترگمان] طوفان تابستانی عجیب و غریب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: extraordinary or without apparent cause.
• مترادف: extraordinary, uncommon, unnatural, unusual
• متضاد: common, normal, ordinary
• مشابه: erratic, peculiar, queer, unpredictable
• مترادف: extraordinary, uncommon, unnatural, unusual
• متضاد: common, normal, ordinary
• مشابه: erratic, peculiar, queer, unpredictable
- The freak storm left them stranded in their car.
[ترجمه کاکا] طوفان وحشتناک، آنها را در ماشین حبس کرد.|
[ترجمه گوگل] طوفان عجیب آنها را در ماشینشان گرفتار کرد[ترجمه ترگمان] طوفان عجیب آن ها را در اتومبیل جا به جا گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a freak accident that no one could ever have imagined happening.
[ترجمه گوگل] این یک تصادف عجیب بود که هیچ کس تصورش را نمی کرد
[ترجمه ترگمان] یک تصادف عجیب و غریب بود که هیچ کس نمی توانست تصورش را هم بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک تصادف عجیب و غریب بود که هیچ کس نمی توانست تصورش را هم بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: freaks, freaking, freaked
حالات: freaks, freaking, freaked
• : تعریف: (informal) to become frightened or nervous, as from a sudden surprise.
• مترادف: shy, startle
• مشابه: jump, overreact
• مترادف: shy, startle
• مشابه: jump, overreact
- He freaked when the spider crawled onto his hand.
[ترجمه کاکا] وقتی عنکبوت روی دستش خزید وحشت زده شد|
[ترجمه Despair] هنگامی که عنکبوت بر روی دستش خزید بسیار وحشت کرد|
[ترجمه گوگل] وقتی عنکبوت روی دستش خزید، هول شد[ترجمه ترگمان] وقتی عنکبوت روی دستش می خزید وحشت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: freaks, freaking, freaked
حالات: freaks, freaking, freaked
• : تعریف: to dot or streak with color.
• مترادف: dot, dribble, speckle, stipple, streak
• مشابه: fleck, freckle, marble, marbleize, spatter
• مترادف: dot, dribble, speckle, stipple, streak
• مشابه: fleck, freckle, marble, marbleize, spatter
اسم ( noun )
• : تعریف: a speck or streak of color.
• مترادف: dot, spatter, speck, speckle, streak
• مشابه: blotch, dribble, fleck, freckle, polka dot, splash, spot, stipple
• مترادف: dot, spatter, speck, speckle, streak
• مشابه: blotch, dribble, fleck, freckle, polka dot, splash, spot, stipple