fray

/ˈfreɪ//freɪ/

معنی: نبرد، غوغا، نزاع، ترس، وحشت، ساییدن، ترساندن، جنگ کردن، فرسوده شدن، فاقدنیرو کردن، هراسانیدن
معانی دیگر: (قدیمی) ترساندن، هراساندن، پیکار پرسروصدا، کتک کاری و جنجال، (به ویژه جامه و پارچه) نخ نما شدن یا کردن، مندرس کردن یا شدن، زده شدن، ساییده شدن یا کردن، (اعصاب و غیره) خراب بودن، داغان بودن یا کردن، محل نخ نما شدگی، رفتگی، ضعیف کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a noisy dispute or conflict; brawl or battle.
مترادف: battle, brawl, fight, fracas, ruckus, rumpus, strife
مشابه: affray, altercation, broil, engagement, free-for-all, melee, row, ruction, rumble, set-to, squabble, tangle
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: frays, fraying, frayed
(1) تعریف: to wear or rub thin or threadbare.
مترادف: ravel, wear
مشابه: erode, fret, rub, shred, tatter, unravel, wear out

- Constant use frays a shirt collar.
[ترجمه Amir] استفاده مداوم از یک پیراهن یقه را نخ نما می کند.
|
[ترجمه گوگل] استفاده مداوم یقه پیراهن را می شکند
[ترجمه ترگمان] کنستان از frays یک یقه پیراهن استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to wear on (nerves or emotions); chafe or strain.
مترادف: frazzle, wear, wear out
مشابه: discompose, fatigue, fret, irritate, strain
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become worn thin or threadbare.
مترادف: shred, wear
مشابه: erode, fret, ravel, scuff, unravel

- This fabric frays easily.
[ترجمه گوگل] این پارچه به راحتی ساییده می شود
[ترجمه ترگمان] این پارچه به آسانی بسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a worn or threadbare part, as on a piece of fabric.
مترادف: fret, scuff
مشابه: tatter

جمله های نمونه

1. his temper began to fray
او داشت بدخلق می شد.

2. enter (or join) the fray
وارد جنگ و دعوا شدن

3. It was fashionable to fray the bottoms of your jeans.
[ترجمه کیمیا] تا زدن پاچه های شلوار جینتان شیک است
|
[ترجمه Sheri] مد بود که پایین شلوار جین هاشون رو حالت ریش ریش میکردن.
|
[ترجمه گوگل]شیک بود که ته شلوار جین ات را ساییده کنی
[ترجمه ترگمان]مد روز بود که پاچه شلوار جینش را در اوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The collar had started to fray on Jack's raincoat.
[ترجمه گوگل]یقه روی کت بارانی جک شروع به ساییدگی کرده بود
[ترجمه ترگمان]قلاده روی بارانی جک شروع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. After an hour of waiting, tempers began to fray .
[ترجمه گوگل]بعد از یک ساعت انتظار، خلق و خوی شروع شد
[ترجمه ترگمان]بعد از یک ساعت منتظر، عصبانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Tempers began to fray in the hot weather.
[ترجمه گوگل]مزاج ها در هوای گرم شروع به متلاشی شدن کردند
[ترجمه ترگمان]Tempers در هوای گرم شروع به جنگ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The other soldiers quickly joined the fray, launching missile attacks in the city.
[ترجمه گوگل]سربازان دیگر به سرعت به نبرد پیوستند و حملات موشکی را در شهر انجام دادند
[ترجمه ترگمان]سربازان دیگر به سرعت به نبرد پیوستند و حملات موشکی را در شهر آغاز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He launched himself into the fray.
[ترجمه گوگل]او خودش را وارد میدان کرد
[ترجمه ترگمان]خود را به وسط معرکه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This kind of living was beginning to fray her nerves.
[ترجمه هانی] این نوع از زندگی داشت اعصابشو داغون میکرد
|
[ترجمه گوگل]این نوع زندگی داشت اعصابش را خرد می کرد
[ترجمه ترگمان]این زندگی کم کم داشت اعصابش را درهم می شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Three civilians were injured during the fray.
[ترجمه گوگل]در جریان این درگیری سه غیرنظامی زخمی شدند
[ترجمه ترگمان]در این نبرد سه غیرنظامی زخمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nerves / Tempers began to fray in the heat.
[ترجمه گوگل]اعصاب / مزاج ها در گرما شروع به ساییدگی کردند
[ترجمه ترگمان]رشته های عصبی و عصبی در گرما شروع به مبارزه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her washing machine tends to fray edges on intricate designs.
[ترجمه گوگل]ماشین لباسشویی او تمایل دارد لبه های طرح های پیچیده را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]ماشین لباس شویی می خواد بر روی طراحی های پیچیده به مبارزه ادامه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is raring to charge into the fray and lay down the law.
[ترجمه گوگل]او به سختی می خواهد وارد دعوا شود و قانون را وضع کند
[ترجمه ترگمان]به زور وارد معرکه می شود و قانون را زیر پا می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Constant rubbing will fray even the thickest rope.
[ترجمه گوگل]مالش مداوم حتی ضخیم ترین طناب را نیز از بین می برد
[ترجمه ترگمان]نیروهای Constant حتی the طناب هم نزاع خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Are you ready for the fray?
[ترجمه گوگل]آیا برای مبارزه آماده هستید؟
[ترجمه ترگمان]آماده مبارزه هستید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نبرد (اسم)
action, battle, fight, combat, conflict, fray, set-to

غوغا (اسم)
pandemonium, fray, turmoil, affray, melee, uproar, clamor, mobile, riot, tumult, ruckus, hubbub, scuffle, mob, scrimmage, jangle, rave, peal, canaille, din, embroilment, hordes of locusts, hurly-burly, rumpus

نزاع (اسم)
quarrel, battle, fray, affray, strife, dispute, contention, discord, spar, war, warfare, fuss, scuffle, wrangle, squeal, scrap, tousle, dust-up, embroilment, falling-out

ترس (اسم)
fear, dread, horror, fray, awe, dismay, misgiving

وحشت (اسم)
fear, dread, abhorrence, panic, terror, horror, fray, fright, funk, awe, jitters, trepidation

ساییدن (فعل)
grind, abrade, rub, gnaw, pulverize, wear away, scuff, chafe, fray, grate, file, levigate, corrade, erode, pound, rub out, triturate, wear up

ترساندن (فعل)
bash, abhor, scare, frighten, intimidate, terrorize, deter, fray, shock, fright, shore, huff, awe, appal, appall, spook, tremble, daunt, threaten, buffalo, bullyrag, cow, horrify

جنگ کردن (فعل)
battle, fight, fray, war

فرسوده شدن (فعل)
fray, outwear, irk

فاقدنیرو کردن (فعل)
fray

هراسانیدن (فعل)
fray, affray, feeze

انگلیسی به انگلیسی

• quarrel, brawl, skirmish, fight
wear out, make ragged; wear on the nerves, irritate; be worn out, become ragged; rub
if something such as cloth or rope frays or is frayed, its threads or strands become worn and it is likely to tear or break.
you can refer to an exciting activity, fight, or argument that you are involved in as the fray.
if your nerves fray or your temper frays, you feel irritable and tense.

پیشنهاد کاربران

Any semblance of progress I made seemed to fray her nerves, turning her into a tightly coiled spring of envy
مهلکه
1 -
A fight or argument, esp. one in which several people take part/ A fray is also a situation in which people or organizations compete forcefully
دعوا یا مشاجره، به ویژه که چند نفر در آن درگیر باشند.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین موقعیتی است که در آن افراد یا سازمان ها به شدت با هم رقابت می کنند
A third buyer has entered the fray.
2 -
the fray
an energetic and often not well - organized effort, activity, fight, or disagreement
تلاش، فعالیت، دعوا یا اختلافی پرانرژی و اغلب سازماندهی نشده
With a third country about to enter ( = take part in ) the fray, the fighting looks set to continue.
A good holiday should leave you feeling refreshed and ready for the fray ( = ready to work ) again.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/fray
Fray ( پارچه، طناب ) نخ نما شدن/ساییده شدن/زدگی پیدا کردن/ریش ریش شدن/ریش ریش کردن، ( اعصاب، مود ) کلافه شدن/به هم ریختن
. Cheap fabric soon frays
. Denim frays so easily
. I'd frayed the edges of my jeans as that was the fashion in those days
...
[مشاهده متن کامل]

. All his shirts are fraying at the collar
. The frayed collar of her old coat
. As the temperature rose, tempers frayed با افزایش دما، اعصاب ها بهم ریخت
. Tempers frayed as thousands of motorists began the Christmas holiday with long waits in traffic jams
. My nerves are getting frayed ( =I am becoming nervous ) from the constant noise around here
The fray نبرد/ نزاع/معرکه/رقابت شدید/هیاهو/بحث/مشاجره
. Ten companies intend to bid for the contract, with three more expected to enter the fray ده شرکت قصد دارند برای این قرارداد مناقصه کنند و انتظار می رود که سه شرکت دیگر وارد رقابت شدید شوند
. With a third country about to enter ( =take part in ) the fray, the fighting looks set to continue
. A good holiday should leave you feeling refreshed and ready for the fray ( =ready to work ) again

آشوب
مشاجره کردن
ساییده شدن یا کردن
Some of these look a little frayed.
بعضی هاشون به نظر یکم ساییده شدن.
دعوا ، نزاع - نخ کش شدن
درگیر ( مشکل , گرفتاری و . . . ) شدن

بپرس