frantic

/ˈfræntɪk//ˈfræntɪk/

معنی: اشفته، عصبانی، از کوره در رفته، بی عقل، اتشی
معانی دیگر: سراسیمه، (کاملا) بی تاب، برآشفته، (از شدت درد یا خشم یا دلواپسی) از خود بی خود، دل شوریده، با سراسیمگی، با بی تابی، دیوانه وار، (قدیمی) دیوانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: frantically (franticly) (adv.), franticness (n.)
(1) تعریف: frenzied; desperate.
مترادف: desperate, frenzied, wild
متضاد: calm
مشابه: distraught, overwrought, panic-stricken, upset

- They were frantic with fear when they realized their child was missing.
[ترجمه گوگل] وقتی فهمیدند فرزندشان گم شده است از ترس دیوانه شده بودند
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه شدند که بچه شان گم شده است از ترس دیوانه شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was frantic about the deadline and couldn't take time to eat.
[ترجمه گوگل] او در مورد ضرب الاجل عصبانی بود و نمی توانست برای غذا خوردن وقت بگذارد
[ترجمه ترگمان] او از ضرب العجل عصبانی بود و وقت غذا خوردن را نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He would never have gone to her for help, but he was frantic and had no choice.
[ترجمه گوگل] او هرگز برای کمک نزد او نمی رفت، اما دیوانه بود و چاره ای نداشت
[ترجمه ترگمان] او هرگز برای کمک به او نرفته بود، اما او دیوانه بود و چاره ای نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: marked by hurried or agitated movement or nervous activity.
مترادف: hectic, pell-mell, wild
متضاد: calm, easy
مشابه: agitated, desperate, excited, furious, mad, nervous

- I was in a frantic rush to get everything ready in time.
[ترجمه گوگل] من در عجله دیوانه وار بودم تا همه چیز را به موقع آماده کنم
[ترجمه ترگمان] عجله داشتم تا همه چیز را به موقع آماده کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the frantic yells of a giant whose child had been stolen
نعره های دیوانه وار دیوی که بچه ی او را دزدیده بودند

2. toothache was making me frantic
دندان درد داشت مرا دیوانه می کرد.

3. the mother of the lost child was frantic with worry
مادر کودک گم شده از دلواپسی سرازپا نمی شناخت.

4. Things are frantic in the office right now.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر اوضاع در دفتر دیوانه کننده است
[ترجمه ترگمان]همین الان همه چیز داره تو دفتر کار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He made frantic dash for the departing train.
[ترجمه گوگل]او برای قطاری که در حال حرکت بود حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]با عجله به سوی قطار حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We had to make a frantic dash across town to get our plane.
[ترجمه گوگل]ما مجبور شدیم برای رسیدن به هواپیمایمان، شهر را به سرعت طی کنیم
[ترجمه ترگمان]ما مجبور بودیم با عجله به شهر بریم تا plane رو بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The children have been driving me frantic all day!
[ترجمه گوگل]بچه ها تمام روز مرا دیوانه کرده اند!
[ترجمه ترگمان]بچه ها تمام روز مرا دیوانه کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Where on earth have you been? We've been frantic with worry.
[ترجمه گوگل]کجای زمین بودی؟ ما از نگرانی دیوانه شده ایم
[ترجمه ترگمان]کجا بودی؟ ما از نگرانی دیوانه شده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I've had a frantic rush to get my work done.
[ترجمه گوگل]برای انجام کارم عجله ای شدید داشتم
[ترجمه ترگمان]من عجله دارم تا کارم را تمام کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A busy night in the restaurant can be frantic in the kitchen.
[ترجمه گوگل]یک شب شلوغ در رستوران می تواند در آشپزخانه دیوانه کننده باشد
[ترجمه ترگمان]یک شب شلوغ در رستوران می تواند در آشپزخانه دیوانه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Let's go back. Your parents must be getting frantic by now.
[ترجمه گوگل]بیا برگردیم پدر و مادرت باید الان عصبانی شده باشند
[ترجمه ترگمان]بیا برگردیم الان دیگه پدر و مادرت دارن دیوونه میشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He admonished those frantic football fans to change their wicked ways.
[ترجمه گوگل]او به آن هواداران دیوانه فوتبال توصیه کرد که روش های شیطانی خود را تغییر دهند
[ترجمه ترگمان]او به آن هواداران فوتبال خشمگین هشدار داد که راه های شریر خود را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Moroccan came out best in a frantic sprint for the line.
[ترجمه گوگل]مراکشی در یک دوی سرعت دیوانه وار برای خط بهترین عملکرد را داشت
[ترجمه ترگمان]مراکش با سرعت جنون آمیزی برای صف بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was quite frantic by the time we got home.
[ترجمه گوگل]تا زمانی که به خانه رسیدیم او کاملاً از کوره در رفته بود
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه رسیدیم کاملا دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We were frantic. We thought you were a goner.
[ترجمه گوگل]ما از کوره در رفته بودیم ما فکر می‌کردیم که شما یک نفر رفته‌اید
[ترجمه ترگمان]ما دیوانه شده بودیم ما فکر می کردیم تو دیگه رفتنی ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

عصبانی (صفت)
mad, feisty, furious, choleric, nervy, frenzied, short-tempered, frenetic, wrathful, nervous, pelting, huffy, maniac, frantic, high-strung, horn-mad, horn-red, red-hot, huffish, wreakful

از کوره در رفته (صفت)
madding, frantic

بی عقل (صفت)
insane, unmeaning, frantic, injudicious

اتشی (صفت)
furious, frenzied, frenetic, frantic, ignescent

انگلیسی به انگلیسی

• frenzied, wild, mad, hysterical
if you are frantic, you behave in a wild and desperate way because you are frightened or worried.
when there is frantic activity, things are done hurriedly and in a disorganized way.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Marked by wild and hurried activity 😱
🔍 مترادف: Agitated
✅ مثال: She made a frantic search for her keys when she realized she was running late for work.
Frantic
1 - done quickly and with a lot of activity but in a way that is not so much organized
به تعجیل انجام دادن فعالیت های هنگفت ولی به نحوی که زیاد سازمان دهی نشده
به فارسی نزدیکترین عبارت میشه
...
[مشاهده متن کامل]

دیوانه وار، دیوانه وار به سرعت
( در جاهایی که زمان نقش اصلی ایفا میکنه به سرعت ، به تعجیل میشه اضافه کرد )
They made frantic attemps to revive him
انها به تعجیل تلاش های دیوانه واری برای احیای اون انجام دادند
( چون اینجا احیا کردن یک عملی هست که سرعت درش مهم هست )
2 - extremely frightened or worried about sth
بسیار وحشت زده یا نگران از بابت چیزی یا کسی
مرعوب ، متوحش، مستوحش، پریشان، درهم ریخته، آشفته، دلواپس، مغشوش
Let's go back . Your parents must be frantic by now
بیا برگردیم، والدین تو حتما باید تا الان دلواپست شده باشن

مثال؛
She was in a frantic state, searching for her lost keys.
In a thriller movie, a character might be described as “frantic” if they are desperately trying to escape a dangerous situation.
A person might say, “I was frantic when I realized I had missed my flight. ”
- نگران، مضطرب
- سراسیمه
برافروخته
۱. سراسیمه. مضطرب. هراسان ۲. دیوانه. دیوانه وار. بی امان. بی اختیار. از خود بیخود ۳. عجولانه. شتابزده ۴. داغ. پر حرارت. پر هیاهو. پر تب و تاب
مثال:
They would turn to it in frantic haste.
آنها با عجله ای دیوانه وار در آن پناه خواهند گرفت.
frantic – panicked; very worried
* When she heard that her uncle had gotten into a car accident, Takako became
frantic until she learned that he was not seriously hurt.
هول شده بخاطر ترس و نگرانی
دلواپس
almost out of control because of extreme emotion, such as worry
Out of control. . such as worry
آشفته و دستپاچه
سراسیمه
آشفته
بی تاب ( از درد یا نگرانی ) ؛ شتاب زده , سریع
# Toothache was making me frantic
# The mother of the lost child was frantic with worry
# Their frantic efforts to put out the fire
# They made frantic attempts to revive him
✓ پر جنب و جوش - پر تب و تاب
✓ بی تاب و عجله دار
While females were more selective. . .
They were, in each case, catering to the demands of only one small egg, while each male had millions and millions of frantic sperm screaming wildly, let us out! Please, let us out now
...
[مشاهده متن کامل]

🎥Husbands and wives 1992

Extremely hurry and not organized
اشفته، پرهیجان، دیوانه وار
پرسروصدا
کلافه
شتاب زده، با عجله
very worried
پی در پی، پشت سر هم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس