صفت ( adjective )
مشتقات: frailly (adv.), frailness (n.)
مشتقات: frailly (adv.), frailness (n.)
• (1) تعریف: weak or sickly.
• مترادف: delicate, weak
• متضاد: able-bodied, hearty, robust, rugged, strong, sturdy, vigorous
• مشابه: feeble, fragile, infirm, rickety, run-down, shaky
• مترادف: delicate, weak
• متضاد: able-bodied, hearty, robust, rugged, strong, sturdy, vigorous
• مشابه: feeble, fragile, infirm, rickety, run-down, shaky
- He was a robust man before his illness, but now he appears old and frail.
[ترجمه گوگل] او قبل از بیماری مردی قوی بود، اما اکنون پیر و ضعیف به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] قبل از بیماری او مرد قوی هیکلی بود، اما حالا پیر و نحیف به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از بیماری او مرد قوی هیکلی بود، اما حالا پیر و نحیف به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: easily damaged or broken.
• مترادف: delicate, fragile
• متضاد: robust, sturdy
• مشابه: breakable, brittle, flimsy, frangible
• مترادف: delicate, fragile
• متضاد: robust, sturdy
• مشابه: breakable, brittle, flimsy, frangible
- Her bones have become frail, so she tries hard to avoid falls.
[ترجمه گوگل] استخوانهایش ضعیف شدهاند، بنابراین تلاش زیادی میکند تا از سقوط جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان] استخوان های او ضعیف شده اند، بنابراین سخت تلاش می کند تا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استخوان های او ضعیف شده اند، بنابراین سخت تلاش می کند تا از افتادن جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: easily tempted or led astray.
• مترادف: impressionable, weak
• مشابه: malleable, suggestible, susceptible
• مترادف: impressionable, weak
• مشابه: malleable, suggestible, susceptible
- Unfortunately, he turned out to be of frail character.
[ترجمه گوگل] متأسفانه معلوم شد که او شخصیت ضعیفی دارد
[ترجمه ترگمان] متاسفانه اون به یه شخصیت ضعیف تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفانه اون به یه شخصیت ضعیف تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: unsubstantial or flimsy.
• مترادف: flimsy, unsubstantial, weak
• مشابه: fragile, shaky, tenuous, unsound
• مترادف: flimsy, unsubstantial, weak
• مشابه: fragile, shaky, tenuous, unsound
- It was a frail alibi that he gave to the police.
[ترجمه گوگل] این عذر ضعیفی بود که به پلیس داد
[ترجمه ترگمان] این یه عذر موجه بود که اون به پلیس داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یه عذر موجه بود که اون به پلیس داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a basket made of dried rushes and used esp. for holding dried fruits.