fractional

/ˈfrækʃənəl//ˈfrækʃnəl/

معنی: کسری، کوچک
معانی دیگر: کم اهمیت، بسیار کوچک، ناچیز، بی ارزش، (شیمی - وابسته به روش های گوناگون جداسازی مواد یک آمیزه از راه بهره گیری از درجه ی حل پذیری یا غلیان و غیره ی آنها) شکنشی، شکنه ای، (ریاضی) برخه ای، (وابسته به قطعات کوچک جدا شده از هر چیز) تکه تکه، ریزه ریزه، ریزه ای، پاره سان، پاره گونه، شکنشی
دارالترجمه ر.س.م.ی کاج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fractionally (adv.)
(1) تعریف: pertaining to or consisting of a fraction.

(2) تعریف: relatively small or insignificant.

جمله های نمونه

1. fractional distillation
تقطیر جز به جز،چکانش شکنشی

2. fractional number
عدد کسری

3. a fractional difference between the price of those two books
تفاوت ناچیز میان قیمت آن دو کتاب

4. There was a fractional hesitation before he said yes.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه بگوید بله، تردید کسری وجود داشت
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه جواب مثبت بدهد یک تردید کوچک وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The report shows a fractional sales increase for the month of December.
[ترجمه گوگل]این گزارش افزایش فروش کسری را برای ماه دسامبر نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این گزارش افزایش فروش کسری را برای ماه دسامبر نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She passed him with a fractional quickening of her pace.
[ترجمه گوگل]او با تند شدن کسری از او عبور کرد
[ترجمه ترگمان]با سرعت کسری از کنارش گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The fractional excretion of magnesium rises as glomerular filtration rate falls.
[ترجمه گوگل]با کاهش میزان فیلتراسیون گلومرولی، دفع کسری منیزیم افزایش می یابد
[ترجمه ترگمان]دفع کسری منیزیم به عنوان نرخ تصفیه glomerular افزایش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. After 4 months, cardiac function was reassessed: fractional shortening and ejection fraction was 33% and 47%, respectively.
[ترجمه گوگل]پس از 4 ماه، عملکرد قلب مجدد مورد ارزیابی قرار گرفت: کوتاه شدن کسری و کسر جهشی به ترتیب 33% و 47% بود
[ترجمه ترگمان]پس از ۴ ماه، عملکرد قلبی به ترتیب برابر با ۳۳ % و ۴۷ % بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As fractional contracts can not be written it is almost inevitable that the hedge will not be perfect.
[ترجمه گوگل]از آنجایی که قراردادهای کسری را نمی توان نوشت، تقریباً اجتناب ناپذیر است که پوشش کامل نباشد
[ترجمه ترگمان]از آنجا که قراردادهای کسری بودجه نمی توانند نوشته شوند، تقریبا اجتناب ناپذیر است که پرچینی کامل نباشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. At every step of the way, some fractional increase in lung area will be an advantage.
[ترجمه گوگل]در هر مرحله از راه، مقداری افزایش کسری در ناحیه ریه یک مزیت خواهد بود
[ترجمه ترگمان]در هر مرحله از این روش، افزایش کسری در ناحیه ریه یک مزیت خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Dimes and pennies are fractional currency.
[ترجمه گوگل]دایم و سکه ارز کسری هستند
[ترجمه ترگمان]Dimes و pennies واحد پول کسری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The fractional order can be complex . Proper extension is given.
[ترجمه گوگل]ترتیب کسری می تواند پیچیده باشد تمدید مناسب داده شده است
[ترجمه ترگمان]نظم کسری می تواند پیچیده باشد تمدید مناسب داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The invention discloses a dynamic fractional frequency reuse method based on an OFDMA wireless cellular network.
[ترجمه گوگل]این اختراع یک روش استفاده مجدد از فرکانس کسری پویا را بر اساس یک شبکه سلولی بی‌سیم OFDMA نشان می‌دهد
[ترجمه ترگمان]این اختراع از روش مجدد فرکانس کسری مجدد مبتنی بر یک شبکه تلفن همراه بی سیم استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Extensive research has shown that fractional atomic masses always mean mixture of isotopes.
[ترجمه گوگل]تحقیقات گسترده نشان داده است که جرم اتمی کسری همیشه به معنای مخلوطی از ایزوتوپ ها است
[ترجمه ترگمان]تحقیقات گسترده نشان داده است که جرم اتمی کسری همیشه به معنای ترکیبی از ایزوتوپ های است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This paper studies the problem of Fractional - Integration ( FI ) time series.
[ترجمه گوگل]این مقاله مسئله سری های زمانی کسری - ادغام (FI) را بررسی می کند
[ترجمه ترگمان]این مقاله مشکلات سری زمانی Fractional (FI)را مورد مطالعه قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کسری (صفت)
aliquot, fractional

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

تخصصی

[برق و الکترونیک] اعشاری، کسری
[ریاضیات] کسری، برخه ای
[پلیمر] جزئی
[آمار] کسری

به انگلیسی

• of or pertaining to fractions; constituting a fraction; tiny, small; insignificant
if something is fractional, it is very small in size or degree.

پیشنهاد کاربران

کسری، اعشاری، کوچک
جزئی
fractional ( ریاضی )
واژه مصوب: کسری
تعریف: مربوط به کسر/ بَرخه|||متـ . بَرخه‏ای
Fractional Abundance
مشاهده پیشنهاد های امروز

معنی یا پیشنهاد شما