fox

/ˈfɑːks//fɒks/

معنی: روباه، روبه، سحلب، روباه بازی کردن، گیج کردن، تزویر کردن
معانی دیگر: آدم روباه صفت، محیل، حیله گر، فریبکار، دغلکار، نیرنگ باز، (صفحه ی کتاب و غیره) دارای لکه های زرد و قهوه ای کردن یا شدن (مثلا در اثر کهنگی)، زرد و رنگ رفته شدن، حیله گری کردن، روبه صفتی کردن، فریب دادن، نیرنگ زدن، عاجز کردن، مات و مبهوت کردن، (جانورشناسی) روباه (جنس های vulpes و urocyon)، خز روباه، پوست روباه، (امریکا ـ خودمانی) زن دلربا، شهوت انگیز، هوس انگیز، (به ویژه آبجو) از راه تخمیر ترش مزه کردن، ترشیدن، ترشاندن، (رویه ی کفش، چکمه و غیره را) تعمیر کردن، پینه دوزی کردن، (مهجور) مست کردن، قبیله ی سرخپوستان فاکس که در ایالت ایوا زندگی می کنند، سرخپوست فاکس، چارلز جیمز فاکس (دولتمرد و سخنور انگلیسی)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: foxes
(1) تعریف: a wild carnivore, related to dogs and wolves, that has a pointed muzzle, erect ears, and a bushy tail.

(2) تعریف: the fur of such an animal.

(3) تعریف: a person who displays the slyness or cunning considered to be characteristic of this animal.

(4) تعریف: (slang) a sexy or good-looking young person, esp. a woman.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: foxes, foxing, foxed
(1) تعریف: to deceive or outwit by trickery or cunning.

(2) تعریف: to make or repair (a shoe) by applying leather or other material to form or re-cover the upper front.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to act with craft or cunning.

جمله های نمونه

1. the fox came out of his hole
روباه از شبگاه خود بیرون آمد.

2. the fox outwitted the hounds
روباه (با حیله گری) سگ های تازی را اغفال کرد.

3. the fox was beset by farmers wielding clubs
روباه توسط روستاییان چماق به دست احاطه شده بود.

4. a sly fox
یک روباه مکار

5. set the fox to watch the goose
گوشت را دست گربه سپردن

6. he disposed of the fox with one blow to the head
او روباه را با یک ضربه به سرش خلاص کرد.

7. the dogs holed the fox
سگ ها روباه را به سوراخی راندند.

8. our neighbor was an old fox
همسایه ی ما پیر نیرنگ بازی بود.

9. the silver phase of the red fox
رنگامه ی نقره فام روباه قرمز

10. in full bay, the hounds followed the fox
سگ های تازی زوزه کنان در تعقیب روباه بودند.

11. A fox may grow grey, but never good.
[ترجمه گوگل]روباه ممکن است خاکستری شود، اما هرگز خوب نیست
[ترجمه ترگمان]شاید یک روباه خاکستری به نظر برسد، اما هیچ وقت خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The sleeping fox catches no poultry.
[ترجمه گوگل]روباه خفته مرغی نمی گیرد
[ترجمه ترگمان]روباه در خواب به مرغ و ماکیان اعتنا نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The fox changes his skin but not his habit.
[ترجمه گوگل]روباه پوست خود را تغییر می دهد اما عادت خود را تغییر نمی دهد
[ترجمه ترگمان]روباه پوستش را عوض می کند، اما عادت او نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The fox is known by his brush.
[ترجمه گوگل]روباه را با قلم موش می شناسند
[ترجمه ترگمان]روباه با قلم خودش شناخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The fox may grow grey, but never good.
[ترجمه گوگل]روباه ممکن است خاکستری شود، اما هرگز خوب نیست
[ترجمه ترگمان]روباه می تواند خاکستری شود، اما هیچ وقت خوب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The fox’s wiles will never enter the lion’s head.
[ترجمه گوگل]نیرنگ های روباه هرگز وارد سر شیر نمی شود
[ترجمه ترگمان]نیرنگ روباه هرگز به سر شیر نمی رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Though the fox run, the chicken hath wings.
[ترجمه گوگل]گرچه روباه می دود، مرغ بال دارد
[ترجمه ترگمان]اگر چه روباه فرار می کند، بال مرغ دارد بال می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

روباه (اسم)
fox, slyboots, reynard

روبه (اسم)
fox

سحلب (اسم)
tod, fox, vixen, salep, saloop

روباه بازی کردن (فعل)
fox

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

تزویر کردن (فعل)
falsify, fox

تخصصی

[کامپیوتر] شکل لغوی رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده که متناظر با مقدار دهدهی 15 است

انگلیسی به انگلیسی

• family name; fox studios, movie and television production company located in california and australia, division of 20th century fox
type of animal from the dog family; fur from a fox; shrewd and cunning person
act with cunning; cheat, deceive, bewilder (slang)
a fox is a wild animal which looks like a dog and has reddish-brown fur.
if something foxes you, you cannot understand it or solve it; an informal use.

پیشنهاد کاربران

fox ( very attractive ) . His older sister is a fox.
سکسی و خوشکل
fox=روباه
He was not foxing. No, no: he was sick really.
خودش را به بیماری نزده بود. نه، نه: راستی راستی مریض بود.
( "پرتره هنرمند در جوانی"، اثر جیمز جویس، ترجمه منوچهر بدیعی )
روباه🦊
روباه 🦊🦊
مخفف:روبه
fox
هَمریشه با :
آلمانی : Fuchs ( گویِش : فوکس )
پارسی : پوخش ؛ ساده شده به " پوش " بُن کارواژه یِ پوشیدن .
چِرایی ( عِلَّت ) این نام گُذاری : دَر فَرهَنگِ سَکایی بَرای دُنبِ پُرمو وُ پَشمِ روباه این نام را بَر آن نَهادَند وَلی دَر پارسی به زاب یا صِفتِ رُبایَندِگی آن که با نِیرَنگ وُ تَرفَند خوراک به چَنگ می آوَرَد نام گُذاشتَند.
...
[مشاهده متن کامل]

واتِ آمیزه ی : x - وَ chs - " ک س " واگُفته می شَوَد که پارسی هَمتَرازِ آن " خ ش " اَست ، نِمونه :
roxana = رَخشان ، روشَنَک
lux = رَخش ، دِرَخش
lax = لَخش ، لَخشیدَن ( لَغزیدَن )

سگ تازی مخصوص شکار، سگ شکارچی
حیله گر . دغل وقتی صفت باشه
🦊🦊 روباه
روبه
اسم:روباه
فعل: گول زدن ، فریب دادن ، گیج کردن
گول زدن، فریب دادن
روباه، روبه
روباه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس