fortuitous

/fɔːrˈtuːətəs//fɔːˈtjuːɪtəs/

معنی: تصادفی، اتفاقی، شانسی
معانی دیگر: بختی، بخت آمیز، خوشبختی آور، نیکبخت، نیکبختانه، سعادت آور

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fortuitously (adv.), fortuitousness (n.)
(1) تعریف: happening or appearing by chance, as a coincidence.
مترادف: accidental, casual, chance, coincidental, fluky
متضاد: deliberate
مشابه: arbitrary, contingent, hit-or-miss, inadvertent, inconsequent, random, unexpected

- It was simply fortuitous that the two scientists were seated next to each other.
[ترجمه گوگل] خیلی اتفاقی بود که این دو دانشمند در کنار هم نشستند
[ترجمه ترگمان] به سادگی شانسی بود که آن دو دانشمند کنار یکدیگر نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: occurring or appearing by lucky chance.
مترادف: fortunate, happy, lucky, providential, serendipitous
مشابه: felicitous

- A fortuitous interruption saved him from further embarrassment.
[ترجمه گوگل] یک وقفه تصادفی او را از شرمساری بیشتر نجات داد
[ترجمه ترگمان] این وقفه اتفاقی او را از ناراحتی دیگری نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was fortuitous that their car broke down in front of a repair shop.
[ترجمه گوگل] تصادفی بود که ماشینشان جلوی تعمیرگاه خراب شد
[ترجمه ترگمان] تصادفی بود که اتومبیل آن ها جلوی یک مغازه تعمیر جاده متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a fortuitous meeting of two old friends
ملاقات تصادفی دو دوست دیرین

2. a series of fortuitous circumstances that helped advance her political career
یک سلسله موقعیت های فرخنده ای که به پیشرفت کارهای سیاسی او کمک کرد.

3. The timing of the meeting is certainly fortuitous.
[ترجمه گوگل]زمان جلسه قطعا اتفاقی است
[ترجمه ترگمان]زمان ملاقات قطعا اتفاقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A series of fortuitous circumstances advanced her career.
[ترجمه گوگل]مجموعه ای از شرایط اتفاقی باعث پیشرفت حرفه او شد
[ترجمه ترگمان]یک رشته از حوادث تصادفی حرفه ای او را پیش برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His success depended on a fortuitous combination of circumstances.
[ترجمه گوگل]موفقیت او به ترکیبی اتفاقی از شرایط بستگی داشت
[ترجمه ترگمان]موفقیت او بستگی به ترکیبی تصادفی از اوضاع داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The collapse of its rivals brought fortuitous gains to the company.
[ترجمه گوگل]فروپاشی رقبای آن، سودهای تصادفی را برای شرکت به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان]سقوط رقبای آن، منافع اتفاقی را برای شرکت به ارمغان آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Keeping that gig proved fortuitous for Reynolds.
[ترجمه گوگل]حفظ آن کنسرت برای رینولدز اتفاقی بود
[ترجمه ترگمان]\"نگه داشتن اون شغل برای\" رینولدز شانس زیادی پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is perhaps not fortuitous that Stein made the enormous effort to revive the publication when he did.
[ترجمه گوگل]شاید تصادفی نباشد که استین در زمانی که این کار را کرد، تلاش زیادی برای احیای نشریه انجام داد
[ترجمه ترگمان]شاید این موضوع تصادفی نباشد که اشتاین با تلاش فراوان برای تجدید چاپ در هنگام انجام این کار تلاش فراوانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The instances of effective crack-stoppers in minerals are fortuitous.
[ترجمه گوگل]مواردی از کرک استپرهای موثر در مواد معدنی اتفاقی هستند
[ترجمه ترگمان]نمونه های ترک موثر و دقت در مواد معدنی، تصادفی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Is this fortuitous timing or what?
[ترجمه گوگل]آیا این زمان بندی تصادفی است یا چه؟
[ترجمه ترگمان]این زمان fortuitous یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A fortuitous fire destroyed all evidence of his wrongdoing.
[ترجمه گوگل]یک آتش سوزی تصادفی تمام شواهد مربوط به اشتباه او را از بین برد
[ترجمه ترگمان]یک آتش سوزی اتفاقی تمام شواهد خطاکاری را خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Now you can debate for ever the fortuitous terms of this loan.
[ترجمه گوگل]اکنون می توانید برای همیشه در مورد شرایط تصادفی این وام بحث کنید
[ترجمه ترگمان]حال می توانید برای همیشه در مورد این وام مذاکره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. After all, the meeting with Jack was fortuitous.
[ترجمه گوگل]بالاخره ملاقات با جک اتفاقی بود
[ترجمه ترگمان]بعد از همه این ها، ملاقات با جک شانسی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The allusion to clouds is anything but fortuitous, emphasizing as it does the link between the sound of drums and thunder.
[ترجمه گوگل]کنایه از ابرها چیزی جز اتفاقی نیست و بر ارتباط بین صدای طبل و رعد تاکید می کند
[ترجمه ترگمان]اشاره به ابرها چیزی غیر از اتفاقی است که بر ارتباط بین صدای طبل ها و رعد تاکید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصادفی (صفت)
chance, accidental, random, casual, fortuitous, contingent, haphazard, by-the-way, chanceful, circumstantial, temerarious

اتفاقی (صفت)
chance, accidental, casual, fortuitous, stochastic, haphazard, chanceful, chancy, chromatic, extrinsic, fluky

شانسی (صفت)
fortuitous, fluky

تخصصی

[حقوق] اتفاقی، تصادفی، غیر منتظره
[آمار] اتفاقی

انگلیسی به انگلیسی

• by chance; occurring accidentally
you describe an event as fortuitous when it happens by chance and helps someone; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Happening by chance; lucky 🎲
🔍 مترادف: Accidental
✅ مثال: Their fortuitous meeting led to a lifelong friendship
۱. اتفاقی. تصادفی. شانسی ۲. مبارک. میمون. خوب ۳. حُسن اتفاق
مثال:
It was simply fortuitous that the two scientists were seated next to each other.
واقعا تصادفی و اتفاقی بود که دو دانشمند کنار یکدیگر نشسته بودند.
واقعا حسن اتفاق بود که دو دانشمند کنار یکدیگر نشسته بودند.
حُسنِ اتفاق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : fortuitousness
✅️ صفت ( adjective ) : fortuitous
✅️ قید ( adverb ) : fortuitously
حُسن اتفاق
کالوکیشن برای موندن در حافظه:
Fortuitous fortune
شانس تصادفی😊
در واقع بمعنی "اتفاق افتادن بر حسب شانس و تصادف" معنی میدهد، مخصوصا که نتیجه آن مثبت باشد
مثل A fortuitous meeting
حالا ممکنه تو این ملاقات، ارتقای شغلی بوده باشه، افزایش حقوق بوده باشه، و چیزای مثبت دیگه. . . .
خوشایند، باب میل
سعادت آور

بپرس