صفت ( adjective )
مشتقات: fortuitously (adv.), fortuitousness (n.)
مشتقات: fortuitously (adv.), fortuitousness (n.)
• (1) تعریف: happening or appearing by chance, as a coincidence.
• مترادف: accidental, casual, chance, coincidental, fluky
• متضاد: deliberate
• مشابه: arbitrary, contingent, hit-or-miss, inadvertent, inconsequent, random, unexpected
• مترادف: accidental, casual, chance, coincidental, fluky
• متضاد: deliberate
• مشابه: arbitrary, contingent, hit-or-miss, inadvertent, inconsequent, random, unexpected
- It was simply fortuitous that the two scientists were seated next to each other.
[ترجمه گوگل] خیلی اتفاقی بود که این دو دانشمند در کنار هم نشستند
[ترجمه ترگمان] به سادگی شانسی بود که آن دو دانشمند کنار یکدیگر نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به سادگی شانسی بود که آن دو دانشمند کنار یکدیگر نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: occurring or appearing by lucky chance.
• مترادف: fortunate, happy, lucky, providential, serendipitous
• مشابه: felicitous
• مترادف: fortunate, happy, lucky, providential, serendipitous
• مشابه: felicitous
- A fortuitous interruption saved him from further embarrassment.
[ترجمه گوگل] یک وقفه تصادفی او را از شرمساری بیشتر نجات داد
[ترجمه ترگمان] این وقفه اتفاقی او را از ناراحتی دیگری نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این وقفه اتفاقی او را از ناراحتی دیگری نجات داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was fortuitous that their car broke down in front of a repair shop.
[ترجمه گوگل] تصادفی بود که ماشینشان جلوی تعمیرگاه خراب شد
[ترجمه ترگمان] تصادفی بود که اتومبیل آن ها جلوی یک مغازه تعمیر جاده متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصادفی بود که اتومبیل آن ها جلوی یک مغازه تعمیر جاده متوقف شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید