formulate

/ˈfɔːrmjəˌlet//ˈfɔːmjʊleɪt/

معنی: کوتاه کردن، تنظیم کردن، بصورت فرمول دراوردن، فرمول بندی کردن، بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن
معانی دیگر: به صورت فرمول بیان کردن (یا درآوردن)، ریختاره دادن، دیسه کردن، تدوین کردن، فرموله کردن، (به طور دقیق و روشن) بیان کردن، مشخص کردن، نیک نما کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: formulates, formulating, formulated
مشتقات: formulable (adj.), formulation (n.), formulator (n.)
(1) تعریف: to state in precise or systematic terms.
مشابه: frame

(2) تعریف: to devise, invent, or develop in a clear or methodical way.
مشابه: design, devise, frame, invent, lay, plan

(3) تعریف: to express or represent as a formula.

جمله های نمونه

1. to formulate a rule
قاعده ای را به طور دقیق بیان کردن

2. I was impressed by the way he could formulate his ideas.
[ترجمه گوگل]من از روشی که او می توانست ایده هایش را فرموله کند، تحت تاثیر قرار گرفتم
[ترجمه ترگمان]تحت تاثیر رفتاری قرار گرفته بودم که می توانست افکارش را تنظیم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He took care to formulate his reply very clearly.
[ترجمه گوگل]او مراقب بود که پاسخ خود را به وضوح بیان کند
[ترجمه ترگمان]حواسش را جمع کرده بود که reply را درست به روشنی بیان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He struggled to formulate an answer.
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا پاسخی را فرموله کند
[ترجمه ترگمان]کوشید تا پاسخی بیابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He did not attempt to formulate his ideas in finished form; he thought aloud so one could hear the brain tick.
[ترجمه گوگل]او سعی نکرد ایده های خود را به شکل تمام شده فرموله کند او با صدای بلند فکر کرد تا بتوان صدای تیک مغزی را شنید
[ترجمه ترگمان]او سعی نکرد افکارش را به صورت کامل بیان کند، و با صدای بلند فکر کرد که صدای تیک تیک عصبی را می شنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Accept that and formulate an organised plan of action and you're nearly there!
[ترجمه گوگل]آن را بپذیرید و یک برنامه اقدام سازمان یافته را تدوین کنید و تقریباً به آن رسیده اید!
[ترجمه ترگمان]این را قبول کنید و یک برنامه کاری سازمان دهی شده را تنظیم کنید و نزدیک شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She may not formulate these questions consciously, but her planning and teaching will reflect the influence of these considerations.
[ترجمه گوگل]او ممکن است این سوالات را آگاهانه فرموله نکند، اما برنامه ریزی و آموزش او تأثیر این ملاحظات را منعکس می کند
[ترجمه ترگمان]او ممکن است این سوالات را آگاهانه تنظیم نکند، اما برنامه ریزی و تدریس او تاثیر این ملاحظات را منعکس خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. What he must do is to formulate an assertion which contradicts our own, and give us his instruction for testing it.
[ترجمه گوگل]کاری که او باید انجام دهد این است که ادعایی را بیان کند که با ادعای ما در تضاد است و دستورالعمل خود را برای آزمایش آن به ما بدهد
[ترجمه ترگمان]آنچه او باید انجام دهد این است که ادعایی را تدوین کند که با اراده ما متناقض است و دستور او برای آزمایش آن را به ما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. An attempt has therefore been made to formulate goals and objectives for online user education from this point of view.
[ترجمه گوگل]بنابراین تلاش شده است تا اهداف و مقاصد آموزش آنلاین کاربران از این دیدگاه تدوین شود
[ترجمه ترگمان]بنابراین تلاش برای فرموله کردن اهداف و اهداف آموزش کاربر آنلاین از این نقطه نظر انجام شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some people are very sound but can formulate opinions only after prolonged consideration.
[ترجمه گوگل]برخی از افراد بسیار سالم هستند اما تنها پس از بررسی طولانی می توانند نظرات خود را فرموله کنند
[ترجمه ترگمان]برخی افراد بسیار صدا هستند اما تنها پس از بررسی طولانی می توانند نظرات خود را تنظیم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It enables us to formulate hypotheses about relationships among the different components of culture and to test these hypotheses empirically.
[ترجمه گوگل]این ما را قادر می سازد تا فرضیه هایی را در مورد روابط بین اجزای مختلف فرهنگ تدوین کنیم و این فرضیه ها را به صورت تجربی آزمایش کنیم
[ترجمه ترگمان]این امر ما را قادر می سازد تا فرضیات مربوط به روابط میان مولفه های مختلف فرهنگ را فرموله کنیم و این فرضیات را به طور تجربی آزمایش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is difficult to formulate a standard definition of a joint venture.
[ترجمه گوگل]تدوین یک تعریف استاندارد از سرمایه گذاری مشترک دشوار است
[ترجمه ترگمان]فرموله کردن یک تعریف استاندارد از یک سرمایه گذاری مشترک دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It helped to formulate the Institute's response to the Review.
[ترجمه گوگل]این به تدوین پاسخ موسسه به بررسی کمک کرد
[ترجمه ترگمان]این روش به تدوین پاسخ موسسه به بازبینی کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The results will be used to formulate development plans.
[ترجمه گوگل]نتایج برای تدوین برنامه های توسعه استفاده خواهد شد
[ترجمه ترگمان]نتایج برای تدوین برنامه های توسعه مورد استفاده قرار خواهند گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کوتاه کردن (فعل)
curtail, abbreviate, abridge, brief, shorten, truncate, dock, formulate, stag, clip

تنظیم کردن (فعل)
order, adjust, modulate, regulate, redact, formulate, frame, control, regularize, regiment, make out, edit, line up

به صورت فرمول دراوردن (فعل)
formulate, formularize, formulize

فرمول بندی کردن (فعل)
formulate

بشکل قاعده دراوردن یا ادا کردن (فعل)
formulate

تخصصی

[ریاضیات] به شکل فرمول درآوردن، به قاعده فرموله کردن درآوردن، فرمول بندی کردن، به قاعده درآوردن

انگلیسی به انگلیسی

• devise, conceive; develop, plan; express in a formula
if you formulate a plan or proposal, you develop it, thinking about the details carefully.
if you formulate a thought or opinion, you express it in words.

پیشنهاد کاربران

۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن.
مثال:
the legislators who formulate the regulations
قانونگذارانی که قوانین را تنظیم و تدوین می کنند.
To make
formulating the right question is more important than a hasty effort at pat solutions
طرح کردن سوال درست، مهم تر از اقدام شتاب زده در راه حل های سرسری است.
ساختاربندی کردن، ساختارمند بیان/ایجاد کردن/توسعه دادن
ساختن با چند ماده مختلف
❝ The drug was formulated to treat high blood pressure
پایه ریزی کردن، تدوین کردن، نظام مند کردن، فرموله کردن
فرموله کردن یک مساله: ساختارمند نمودن یک چالش ( مساله )
تدوین و تنظیم کردن
ساختارمند کردن، سامان بخشیدن
اسم:
formula فرمول
H2O is the chemical formula for water
هاش2 او فرمول شیمیایی آب است
فعل:
formulate فرموله کردن - ساختن
New drugs are being formulated to combat malaria
داروهای جدید برای مقابله با مالاریا داره ساخته میشه / فرموله میشه
...
[مشاهده متن کامل]

اسم:
formulation فرایند فرموله سازی - فرایند آماده سازی
The formulation of a university curriculum is not an easy process
آماده سازی برنامه درسی دانشگاه فرایند آسونی نیست

ساختارمند کردن
فرموله کردن یک مساله: ساختارمند نمودن یک چالش ( مساله )
پایه ریزی کردن، پایه ریختن، برنامه ریختن، برنامه ریزی کردن
دیسولیدَن.
تنظیم کردن , تدوین کردن
# formulate a policy
# to formulate legislation
# They're trying to formulate a new plan
1. تعیین کردن
2. فرمول بندی کردن
3. نظام بندی کردن. به نظم در آوردن
4. ارائه کردن
تدوین کردن
نظام مند کردن
طرح ریزی کردن

قاعده مند کردن/شدن
ارائه دادن
طرح کردن، مطرح کردن
صورتبندی کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس