formed


معنی: متشکل

جمله های نمونه

1. sweat formed on the glass of cold water
آبدانه هایی که روی لیوان آب سرد تشکیل شده است

2. coral is formed by a process of accretion
مرجان از طریق فرایند انباشتگی تشکیل می شود.

3. depositors had formed a line in front of the window
افرادی که پول به حساب گذاشته بودند جلو گیشه صف کشیده بودند.

4. habits are formed through repetition
عادات از طریق تکرار شکل می گیرد.

5. the cars formed up on the road
اتومبیل ها در جاده ردیف شدند.

6. the police formed a phalanx in front of the prison door
ماموران پلیس یک صف بهم فشرده در جلو در زندان تشکیل دادند.

7. the soldiers formed a circle around the prisoners
سربازان دور تا دور زندانیان را گرفتند.

8. a five-man committe formed the nucleus of the party
یک کمیته ی پنج نفره هسته اصلی حزب را تشکیل می داد.

9. an angle is formed by the divergence of two straight lines
در اثر واگرایی دو خط مستقیم زاویه تشکیل می شود.

10. germany and italy formed a powerful axis
آلمان و ایتالیا محور نیرومندی را تشکیل دادند.

11. international oil companies formed a large cartel and controlled the prices
شرکت های بین المللی نفت کارتل بزرگی را تشکیل دادند و قیمت ها را تحت کنترل خود درآوردند.

12. the breakaway region formed a new republic
ناحیه ی جدا شده،جمهوری جدیدی را تشکیل داد.

13. the benzene vaporized and formed a huge cloud of gas
بنزین تبخیر شد و یک ابر عظیمی از گاز را تشکیل داد.

14. a number of oil companies formed a consortium to explore and refine oil
چند شرکت به منظور اکتشاف و پالایش نفت کنسرسیوم تشکیل دادند.

15. a statue whose eyes were formed of glass
تندیسی که چشمانش از شیشه بود.

16. for several decades, stalin's works formed the bible of communism
برای چندین دهه آثار استالین کتاب مقدس کمونیسم بود.

17. the two companies joined and formed a new one
آن دو شرکت به هم پیوستند و شرکت جدیدی تشکیل دادند.

18. the two parties fused and formed a new party
دو حزب به هم پیوستند و حزب جدیدی را تشکیل دادند.

19. as the soup cooled, a fatty skin formed on it
آبگوشت که سرد شد یک لایه ی چرب روی آن تشکیل گردید.

مترادف ها

متشکل (صفت)
formed, organized

پیشنهاد کاربران

. شکل گرفته. شکل یافته. متشکل
مثال:
Partly formed and partly unformed
پاره ای متشکل و شکل یافته و پاره ای شکل نگرفته و بی شکل
تثبیت شده
شکل یافته
منعقد شدن
تشکیل شده
تشکیل یافتن
تشکیل دهنده

بپرس