اسم ( noun )
• (1) تعریف: an implement with two or more prongs or tines, used to spear, dig, lift, or carry, esp. the one used for eating.
• (2) تعریف: the point at which a division into two or more branches occurs, or one of the branches so arising.
- Go to the fork in the highway.
[ترجمه روزبه انصاری مهابادیان] در بزرگراه برو به انشعابی که هست|
[ترجمه گوگل] به دوشاخه بزرگراه بروید[ترجمه ترگمان] برو چنگال تو بزرگراه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Take the left fork.
[ترجمه Bad girl] چنگال سمت چپ را بردار|
[ترجمه روزبه انصاری مهابادیان] انشعاب راست رو بگیر و برو|
[ترجمه گوگل] چنگال چپ را بردارید[ترجمه ترگمان] چنگال رو بردار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forks, forking, forked
حالات: forks, forking, forked
• (1) تعریف: to pierce, dig, lift, or carry with a fork.
- He is forking hay into the horse's stall.
[ترجمه سیدمحمد طاهایی] او در حال به هم زدن یونجه در اسطبل اسبها است|
[ترجمه گوگل] او در حال چنگال یونجه در طویله اسب است[ترجمه ترگمان] یونجه را در آخور اسب فرو می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make into the shape of a fork.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: forklike (adj.)
عبارات: fork up, fork out, fork over
مشتقات: forklike (adj.)
عبارات: fork up, fork out, fork over
• (1) تعریف: to separate into branches.
• مشابه: bisect, branch, divide
• مشابه: bisect, branch, divide
• (2) تعریف: to follow one branch, as of a road.
- We forked to the right at the top of the hill.
[ترجمه گوگل] در بالای تپه به سمت راست دوشاخه شدیم
[ترجمه ترگمان] در بالای تپه به طرف راست پیچیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در بالای تپه به طرف راست پیچیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید