- She's becoming forgetful and needs reminding to take her pills.
[ترجمه A.A] او دارد فراموشکار میشود و برای خوردن قرصهایش نیاز به یادآوری دارد
|
[ترجمه گوگل] او در حال فراموشی است و برای خوردن قرص هایش به یادآوری نیاز دارد [ترجمه ترگمان] او فراموش شده است و احتیاج به یادآوری قرص های خود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Their mother reminded them not to be forgetful of their table manners.
[ترجمه A.A] مادرشان به آنها خاطرنشان کرد نسبت به آداب غذاخوردن بی توجه نباشند
|
[ترجمه گوگل] مادرشان به آنها یادآوری کرد که آداب سفره خود را فراموش نکنند [ترجمه ترگمان] مادرشان آن ها را به یاد گذشته ها می انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. He was soon forgetful of all dangers.
[ترجمه ابوالفضل] او زود همه ی خطرات را فراموش کرد
|
[ترجمه گوگل]او به زودی تمام خطرات را فراموش کرد [ترجمه ترگمان]طولی نکشید که از همه خطرات آگاه شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. He became very forgetful in his declining years.
[ترجمه گوگل]او در سال های افول خود بسیار فراموشکار شد [ترجمه ترگمان]در ساله ای آخر عمرش خیلی فراموش کار شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. I've been forgetful these days.
[ترجمه گوگل]این روزها فراموش کرده ام [ترجمه ترگمان]این روزها خیلی فراموش کار بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. My old uncle has become rather forgetful.
[ترجمه گوگل]عموی پیرم نسبتاً فراموشکار شده است [ترجمه ترگمان]عموی پیر من تا حدی فراموش کار شده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. She has become very forgetful in recent years.
[ترجمه گوگل]او در سال های اخیر بسیار فراموشکار شده است [ترجمه ترگمان]او در سال های اخیر بسیار فراموش کار شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I'm getting forgetful in my old age.
[ترجمه گوگل]در پیری دارم فراموش می کنم [ترجمه ترگمان]در سن و سالی که دارم فراموش می شوم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She's getting very forgetful in her old age.
[ترجمه گوگل]او در سنین پیری بسیار فراموشکار می شود [ترجمه ترگمان]در این سن و سال خیلی فراموش کار شده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. My mother has become very forgetful and confused recently.
[ترجمه گوگل]مادرم اخیراً بسیار فراموشکار و گیج شده است [ترجمه ترگمان]مادرم اخیرا گیج و گیج شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Grandfather is forgetful and often repeats himself when he tells a story.
[ترجمه گوگل]پدربزرگ فراموشکار است و اغلب وقتی داستانی را تعریف می کند خود را تکرار می کند [ترجمه ترگمان]پدربزرگ فراموش کار است و اغلب وقتی یک داستان می گوید خودش را تکرار می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I've been forgetful lately.
[ترجمه گوگل]من اخیراً فراموشکار شده ام [ترجمه ترگمان]این اواخر خیلی فراموش کار بودم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Old people are sometimes forgetful.
[ترجمه گوگل]افراد مسن گاهی فراموشکار هستند [ترجمه ترگمان]مردم پیر گاهی فراموش کار می شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. My grandfather is getting more forgetful.
[ترجمه گوگل]پدربزرگم فراموشکارتر می شود [ترجمه ترگمان]پدربزرگم داره بیشتر فراموش کار می شه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Age is foolish and forgetful when it underestimates youth. J. K. Rowling
[ترجمه گوگل]سن وقتی که جوانی را دست کم بگیرد احمقانه و فراموشکار است جی کی رولینگ [ترجمه ترگمان]سن ابله است و فراموش کردن آن در زمانی که آن را دست کم می گیرد جی ک رولینگ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Ellen was about as disorganized and forgetful as any fourth grade child in memory.
[ترجمه گوگل]الن به اندازه هر بچه کلاس چهارمی در حافظه بی نظم و فراموشکار بود [ترجمه ترگمان]الن هم مثل هر بچه چهارم که در حافظه مو نده بود آشفته و فراموش کار بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. They can also be forgetful or very tired and perhaps bad tempered.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین می توانند فراموشکار یا بسیار خسته و شاید بدخلق باشند [ترجمه ترگمان]آن ها همچنین می توانند فراموش کرده یا بسیار خسته باشند و شاید هم خیلی بد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
فراموشکار (صفت)
slack, forgetful, oblivious
انگلیسی به انگلیسی
• tending to forget; careless, thoughtless someone who is forgetful often forgets things.
فراموش کار # I've been forgetful these days # She's getting very forgetful in her old age # My old uncle has become rather forgetful
فراموش کار
Forget : فراموش کردن - از یاد بردن ( v ) Forgot گذشته و Forgotten قسمت سوم forget هستن متضادهای forget با یکمی اینور اونور کردن میشن : Remind - recall - remember Forgetful : فراموشکار ( adj ) Forgetfulness : فراموشکاری ( noun )