forget oneself


1- به فکر دیگران بودن، از خود گذشتگی کردن 2- گستاخی کردن، عنان اختیار از کف دادن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to fail to act in a conventional, dignified, or self-controlled manner.

- After a few drinks he forgot himself and began singing arias in the restaurant.
[ترجمه گوگل] بعد از چند نوشیدنی خود را فراموش کرد و در رستوران شروع به خواندن آریا کرد
[ترجمه ترگمان] پس از چند نوشیدنی خود را از یاد برد و شروع به خواندن arias در رستوران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• lose one's self-control or temper, lose one's head, lose one's senses

پیشنهاد کاربران

بیشتر معنی از دست دادن کنترل و انجام دادن کاری احمقانه رو میده. مثلا عصبانی شدن، یا در حالت مستی رفتار نامناسب داشتن.
به طور کلی در بریتیش و امریکن میتونه این معانی رو داشته باشه:
:in British English
...
[مشاهده متن کامل]

a. to act in an improper manner
b. to be unselfish
c. to be deep in thought
in American English
a. to think only of others; be altruistic or unselfish
b. to behave in an improper or unseemly manner
منبع: دیکشنری Collins

بپرس