foreground

/ˈfɔːrˌɡrɑːwnd//ˈfɔːɡraʊnd/

معنی: پیش نما، منظره جلو عکس، پیشصحن، نزدیک نما، زمین جلو عمارت
معانی دیگر: جای برجسته و آشکار، محل دیدپذیر، چشمگیرگاه، پیش صحنه، جلو، پیش زمینه، نزدیک نما در برابر دور نما

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the part of something, such as a painting or photo, that is or appears to be nearest the viewer. (Cf. background.)

(2) تعریف: the most prominent or conspicuous position; forefront.

جمله های نمونه

1. the picture's background shows mountains and its foreground consists of a tree and two horses
زمینه ی تصویر،کوه و در پیش نمای آن یک درخت و دو اسب وجود دارد.

2. The red figure in the foreground is the artist's mother.
[ترجمه گوگل]چهره قرمز در پیش زمینه، مادر هنرمند است
[ترجمه ترگمان]چهره قرمز در پیش زمینه مادر هنرمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A happy family occupies the foreground of the painting.
[ترجمه گوگل]یک خانواده شاد پیش زمینه نقاشی را اشغال می کند
[ترجمه ترگمان]یک خانواده شاد پیش زمینه نقاشی را اشغال کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is the bowler-hatted figure in the foreground of Orpen's famous painting.
[ترجمه گوگل]او شخصیتی با کلاه کاسه‌زن در پیش‌زمینه نقاشی معروف اورپن است
[ترجمه ترگمان]او یک شکل کلاه لبه دار در پیش زمینه نقاشی معروف Orpen است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The spire of the tower dominates the foreground.
[ترجمه گوگل]مناره برج بر پیش زمینه غالب است
[ترجمه ترگمان]مناره برج بر پیش زمینه تسلط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. There were three figures in the foreground.
[ترجمه گوگل]سه چهره در پیش زمینه بود
[ترجمه ترگمان]سه چهره در پیش زمینه وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I'm going to paint in the foreground.
[ترجمه گوگل]من می خواهم در پیش زمینه نقاشی کنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم در پیش زمینه نقاشی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You haven't drawn the figures in the foreground in proportion.
[ترجمه گوگل]شما شکل های پیش زمینه را به تناسب نکشیده اید
[ترجمه ترگمان]شما تصویر را در قسمت جلوی تصویر رسم نکرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The figures of the horses in the foreground are out of proportion.
[ترجمه گوگل]شکل اسب ها در پیش زمینه نامتناسب است
[ترجمه ترگمان]آمار اسب ها در پیش زمینه خارج از محدوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Try to draw the figures in the foreground in proportion.
[ترجمه گوگل]سعی کنید شکل ها را در پیش زمینه به نسبت ترسیم کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید تصویر را به نسبت به تصویر بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He's become the foreground of public attention.
[ترجمه گوگل]او به پیش زمینه توجه عمومی تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان]او پیش زمینه توجه عمومی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This issue is very much in the foreground.
[ترجمه گوگل]این موضوع بسیار در پیش زمینه است
[ترجمه ترگمان]این مساله در پیش زمینه بسیار زیاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The foreground, nearest the viewer, is painted last.
[ترجمه گوگل]پیش زمینه، نزدیکترین به بیننده، آخرین نقاشی شده است
[ترجمه ترگمان]پیش زمینه، نزدیک ترین بیننده، آخرین رنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The figure in the foreground is the artist's mother.
[ترجمه گوگل]چهره ای که در پیش زمینه قرار دارد، مادر این هنرمند است
[ترجمه ترگمان]چهره در پیش زمینه مادر هنرمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Education has been very much in the foreground recently.
[ترجمه گوگل]اخیراً آموزش بسیار در پیش زمینه بوده است
[ترجمه ترگمان]آموزش به تازگی در پیش زمینه بسیار زیاد بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیش نما (اسم)
foreground

منظره جلو عکس (اسم)
foreground

پیش صحن (اسم)
foreground

نزدیک نما (اسم)
foreground

زمین جلو عمارت (اسم)
foreground

تخصصی

[سینما] زمینه جلو تصویر - جلو - پیش زمینه - نزدیکترین قسمت تصویر به دوربین - پیش نما
[عمران و معماری] پیش زمینه
[کامپیوتر] پیش زمینه ؛ پیش صحن

انگلیسی به انگلیسی

• area closest to the viewer; environment where the active application is found and where the user works and to which most of a system's resources are allocated (computers)
the foreground of a picture is the part that seems nearest to you.

پیشنهاد کاربران

پیش نما ( منظره جلویی/ جلوتر تصویر )

پیش زمینه
برای درک صحیح تر تصویر ضمیمه شده را ببینید
foreground
۱. پیش زمینه. پیش نما. جلو ۲. صف مقدم. معرض توجه. مرکز توجه. {در} انظار. {در} صحنه
مثال:
The picture's background shows mountains and its foreground consists of a tree and two horses.
پس زمینه ی عکس، کوهستان را نشان می دهد و در پیش زمینه دارای یک درخت و دو تا اسب است.
پی نما/پس نما background
میان نما middle - ground
پپش نما foreground
در زبان سی شارپ : رنگ متن.
در حالت فعلی ( v ) :
= to give prominence or emphasis to
چیزی را برجسته کردن، بر چیزی تأکید کردن
در معرض دید
Opposite of background
make ( something ) the most prominent or important feature = His book foregrounds three events in which police relations with the media were central.
foreground ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: پیش‏زمینه
تعریف: [زبان شناسی] آنچه به نحوۀ صورت‏بندی رویداد اصلی اشاره دارد|||[سینما و تلویزیون] نزدیک ترین سطح به دوربین در هر نما یا صحنه|||[هنرهای تجسمی] عناصر اصلی تجسمی که جلوتر از بقیه قرار دارند و از اهمیت بصری بالاتری برخوردار هستند
پیش زمینه
پیش نما
نمای دور، نمای دور نقاشی

نزدیک نما، پیش زمینه، سوژه اصلی
موکد ساختن، تاکید گذاشتن، مورد تاکید قرار دادن، مطرح ساختن
to emphasize ( an issue, idea, or word )
منابع• http://thefreedictionary.com/foreground
برجسته کردن مربوط به هالووین
برجسته کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس