forebode

/fɔːˈboʊd//fɔːˈbəʊd/

معنی: تفال بد زدن، قبلا بدل کسی اثر کردن
معانی دیگر: پیشگویی کردن، از پیش (درباره ی چیزی) خبر دادن، پیش نمایی کردن (به ویژه درباره ی چیزهای بد)، بدیمن بودن، بدشگون بودن، حاکی بودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forbodes, foreboding, foreboded
(1) تعریف: to foretell the likelihood of or be an omen of.
مشابه: omen, portend

- The judge's stern look foreboded a harsh sentence.
[ترجمه گوگل] نگاه خشن قاضی حاکی از یک حکم سخت بود
[ترجمه ترگمان] نگاه خشن و عبوس قاضی حکم خشنی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have a presentiment or premonition of (impending misfortune).
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to augur or prophesy.

(2) تعریف: to have a presentiment or premonition.

جمله های نمونه

1. clouds that forebode a storm
ابرهایی که از توفان آگاهی می دادند

2. they thought that eclipses of the sun forebode evil
آنها فکر می کردند که خسوف بدشگون است.

3. She had a foreboding of danger.
[ترجمه گوگل]او پیش بینی خطری داشت
[ترجمه ترگمان]او از خطر آگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I felt a gloomy foreboding that something was going to go wrong.
[ترجمه گوگل]پیش بینی غم انگیزی داشتم مبنی بر اینکه چیزی قرار است اشتباه پیش برود
[ترجمه ترگمان]احساس کردم که چیزی اشتباه پیش خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There's a sense of foreboding in the capital, as if fighting might at any minute break out.
[ترجمه گوگل]حسی از پیشگویی در پایتخت وجود دارد، گویی هر لحظه ممکن است درگیری آغاز شود
[ترجمه ترگمان]احساس نگرانی در پایتخت وجود دارد، انگار که در هر لحظه ممکن است مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The dark clouds forebode a rainstorm.
[ترجمه عاطفه] ابرهای سیاه نشان می دهند باران شدیدی در راه است
|
[ترجمه گوگل]ابرهای تیره از طوفان باران خبر می دادند
[ترجمه ترگمان]ابر سیاه، باران شدیدی می بارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The sky was dull, with a foreboding of rain.
[ترجمه گوگل]آسمان کسل کننده بود، با پیش بینی باران
[ترجمه ترگمان]آسمان تاریک بود و باران شدیدی می بارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I foreboded that I might fail.
[ترجمه گوگل]پیش بینی می کردم که ممکن است شکست بخورم
[ترجمه ترگمان] فکر کردم ممکنه شکست بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She foreboded her failure in the exam.
[ترجمه گوگل]او شکست خود را در امتحان پیش بینی می کرد
[ترجمه ترگمان] اون توی امتحان شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She had a sense of foreboding that the news would be bad.
[ترجمه گوگل]او پیش‌بینی می‌کرد که خبر بد خواهد بود
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که اخبار بد خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Black clouds forebode a storm.
[ترجمه گوگل]ابرهای سیاه از طوفان خبر می دادند
[ترجمه ترگمان]ابره ای سیاه در طوفان فرو می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His triumph was overshadowed by an uneasy sense of foreboding.
[ترجمه گوگل]پیروزی او تحت الشعاع حس ناخوشایند پیشگویی بود
[ترجمه ترگمان]احساس پیروزی او با احساس نگرانی و نگرانی بر چهره اش سایه افکنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She had a sinister foreboding that the plane would crash.
[ترجمه گوگل]او پیش بینی شومی داشت که هواپیما سقوط خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]او پیش بینی می کرد که هواپیما سقوط می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She waited for news with a grim sense of foreboding .
[ترجمه گوگل]او با حس بدی از پیشگویی منتظر خبری بود
[ترجمه ترگمان]او منتظر شنیدن اخبار بود و با ترس و دلهره منتظر اخبار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تفال بد زدن (فعل)
forebode

قبلا بدل کسی اثر کردن (فعل)
forebode

انگلیسی به انگلیسی

• predict, foretell; sense future misfortune or doom; prophesy

پیشنهاد کاربران

پیشگویی کردن دربارۀ؛ از قبل گفتن؛ نسبت به یک موقعیت یا رویداد عمل کردن به عنوان هشدار چیز بد؛ داشتن احساس یا تصور درونی قوی نسبت به شَرّ آتی؛ داشتن حس شهودی دربارۀ
پیش گویی ( معمولا از یک اتفاق بد )
She foreboded her failure in the exam.
شوم، نحس

بپرس