forcible

/ˈfɔːrsəbl̩//ˈfɔːsəbl̩/

معنی: موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری
معانی دیگر: به زور، زوری، به عنف، عدوانی، قانع کننده، مستدل، فرنودین، پرفرنود، خشونت آمیز، رجوع شود به: forceful

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: forcibly (adv.)
(1) تعریف: achieved through force or violence.

- forcible rape
[ترجمه گوگل] تجاوز به زور
[ترجمه ترگمان] rape
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having force or power.
مشابه: impulsive

(3) تعریف: very convincing.
مشابه: potent

جمله های نمونه

1. forcible entry and detainer
تصرف عدوانی

2. forcible entry into a house
وارد شدن به زور به منزل

3. forcible rape
زنای به عنف

4. a forcible theory
نظریه ای مستدل

5. The police had to make a forcible entry into the house where the thief was hiding.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد به زور وارد خانه ای شود که دزد در آن مخفی شده بود
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور بود به زور وارد خانه شود که دزد قایم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The police's forcible entry into the building has come under a lot of criticism.
[ترجمه گوگل]ورود اجباری پلیس به این ساختمان با انتقادات زیادی مواجه شده است
[ترجمه ترگمان]ورود اجباری پلیس به این ساختمان مورد انتقاد بسیاری قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There's a law to protect refugees from forcible return to countries where they face persecution.
[ترجمه گوگل]قانونی وجود دارد که پناهندگان را از بازگشت اجباری به کشورهایی که در آن با آزار و اذیت مواجه می شوند، محافظت می کند
[ترجمه ترگمان]قانونی برای حفاظت از پناهندگان از بازگشت اجباری به کشورهایی وجود دارد که در آن با آزار و اذیت مواجه می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Reports are coming in of the forcible resettlement of villagers from the countryside into towns.
[ترجمه گوگل]گزارش ها از اسکان اجباری روستاییان از روستاها به شهرها می رسد
[ترجمه ترگمان]گزارش ها حاکی از اسکان اجباری روستاییان از روستاها به شهرها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Should the doctor and nurses apply forcible feeding?
[ترجمه گوگل]آیا پزشک و پرستار باید از تغذیه اجباری استفاده کنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا پزشک و پرستاران باید به زور وارد تغذیه اجباری شوند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Any attempt at forcible conquest - by the word or by the sword - could easily have been neutralised or repelled.
[ترجمه گوگل]هر گونه تلاش برای تسخیر اجباری - با کلمه یا با شمشیر - می توانست به راحتی خنثی یا دفع شود
[ترجمه ترگمان]هر تلاشی با قدرت قدرتمند - به وسیله یک کلمه یا با شمشیر - به آسانی می توانست neutralised یا repelled باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. How forcible are right words! but what doth your reprove?
[ترجمه گوگل]کلمات درست چقدر زور دارند! اما شما چه چیزی را سرزنش می کنید؟
[ترجمه ترگمان]کلمات چه قدر محکم است! but چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The police had to a forcible entry into the house.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد به زور وارد خانه شود
[ترجمه ترگمان]پلیس به زور وارد خانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The police had to make a forcible entry into the house.
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد به زور وارد خانه شود
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور شد وارد خانه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. During forcible oral or anal intercourse, they curse their victims and call them names.
[ترجمه گوگل]در هنگام آمیزش اجباری دهانی یا مقعدی، قربانیان خود را نفرین می کنند و آنها را نام می برند
[ترجمه ترگمان]در طول سکس یا آمیزش جنسی به victims نفرین می کنند و نام آن ها را صدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The Civil forcible execution power includes the execution judgment power and the execution enforcement power.
[ترجمه گوگل]قوه اعدام قهری مدنی شامل قوه قضاوت اعدام و قوه مجریه است
[ترجمه ترگمان]قدرت اجرایی اجباری مدنی شامل قدرت داوری اجرایی و قدرت اجرای اجرایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

موثر (صفت)
operational, valid, drastic, effective, live, operative, striking, impressive, affective, efficient, efficacious, effectual, sensational, pivotal, forcible, weighty, pithy, forceful, fruity, operant

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

قوی (صفت)
mighty, hard, solid, valid, drastic, keen, strong, fierce, heavy, formidable, stark, bouncing, brawny, stalwart, boisterous, forcible, powerful, potent, intense, violent, buxom, vigorous, hefty, stocky, forceful, lusty, high-powered, high-pressure, irresistible, stoutish, towering, two-handed, walloping

شدید (صفت)
hard, grievous, strenuous, drastic, keen, tough, exquisite, slashing, sopping, chronic, high-wrought, severe, rugged, stalwart, boisterous, forcible, intense, violent, intensive, vigorous, diametric, diametrical, inclement, incontrollable, rigorous, sthenic

قهری (صفت)
natural, forcible

انگلیسی به انگلیسی

• strongly convincing; coercive; strong; done through force
forcible actions involve physical force or violence.
a forcible reminder, example, or statement is very powerful or emphatic.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : force / enforce
✅️ اسم ( noun ) : force / forcefulness / enforceability / enforcement / enforcer
✅️ صفت ( adjective ) : forceful / forced / forcible / enforced / enforceable
✅️ قید ( adverb ) : forcefully / forcibly
اجباری . کار ی بازور واجبار انجام شود. . . . . forcible

بپرس