• : تعریف: proscribed, as by law or custom; not allowed; prohibited. • متضاد: allowable, authorized, permissible, permitted • مشابه: illicit, out of bounds
4. it is forbidden to drive on the shoulder of the road
رانندگی در کناره ی جاده قدغن است.
5. prisoners were forbidden to approach the gate under pain of death
زندانیان را با تهدید به مجازات مرگ از نزدیک شدن به دروازه بر حذر داشته بودند.
6. smoking is forbidden
استعمال دخانیات ممنوع است.
7. women are forbidden in this club
ورود زن ها به این باشگاه ممنوع است.
8. the doctor has forbidden him to drink alcoholic beverage
دکتر او را از نوشیدن مشروبات الکلی منع کرده است.
9. unlawful entry is forbidden under penalty of imprisonment
ورود غیر قانونی مشمول مجازات زندان است.
10. the sale of narcotics is forbidden
فروش مواد مخدر ممنوع است.
11. washing cars in the street is forbidden
شستن اتومبیل در خیابان ممنوع است.
12. It is forbidden to smoke at school.
[ترجمه گوگل]سیگار کشیدن در مدرسه ممنوع است [ترجمه ترگمان]سیگار کشیدن در مدرسه ممنوع است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Jockeys are forbidden to bet on the outcome of races.
[ترجمه گوگل]جوکی ها از شرط بندی بر روی نتیجه مسابقه ممنوع هستند [ترجمه ترگمان]Jockeys برای شرط بندی بر نتیجه مسابقه منع شده اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. It is forbidden to smoke in this room.
[ترجمه ........] دراین اتاق سیگار کشیدن ممنوع است
|
[ترجمه Smgme] سیگار کشیدن در این اتاق ممنوع است
|
[ترجمه گوگل]سیگار کشیدن در این اتاق ممنوع است [ترجمه ترگمان]در این اتاق سیگار کشیدن ممنوع است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Forbidden fruit is sweet.
[ترجمه ..y] میوه ی شیرین هست ممنوع
|
[ترجمه گوگل]میوه ممنوعه شیرین است [ترجمه ترگمان]میوه ممنوعه شیرین است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. He was expressly forbidden to speak to the girl.
[ترجمه گوگل]او به صراحت از صحبت با دختر منع شد [ترجمه ترگمان]او مخصوصا برای صحبت با آن دختر قدغن شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. It is not allowed to approach the forbidden area.
[ترجمه گوگل]نزدیک شدن به منطقه ممنوعه ممنوع است [ترجمه ترگمان]به منطقه ممنوعه نزدیک نمی شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
ممنوع (صفت)
forbidden, prohibited, impermissible, unallowed
تخصصی
[کامپیوتر] ممنوع [برق و الکترونیک] ممنوع [ریاضیات] غیر مجاز، ممنوع
انگلیسی به انگلیسی
• not allowed, banned, prohibited if something is forbidden, you are not allowed to do it or have it. a forbidden place is one that you are not allowed to visit or enter. a forbidden subject is one that you must not mention. see also forbid.