1. foot brake
ترمز پایی
2. foot rest
صندلی یا سه پایه که پاها را روی آن قرار می دهند،پای آسا
3. foot rot
پاتبسی
4. foot soldiers came in last
سربازان پیاده آخر آمدند.
5. foot it
(عامیانه) 1- رقصیدن،پایکوبی کردن 2- پیاده رفتن،گام برداشتن
6. a foot long
به درازای یک فوت
7. a foot pump
تلمبه ی پایی
8. a foot soldier
سرباز پیاده نظام
9. ali's foot tripped on a stone and he fell into the pool
پای علی به سنگ گرفت و افتاد توی حوض.
10. his foot caught in a rock and he pitched forward
پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.
11. my foot has gone dead
پایم خواب رفته است (کرخ شده است).
12. the foot of a bed
پای بستر،پایین بستر
13. the foot of a page
ته صفحه،پایین صفحه (ی کتاب و غیره)
14. of foot
رهرو،دونده،ـ رو
15. on foot
پیاده،پای پیاده
16. set foot (in a place)
گام نهادن در،قدم گذاشتن (در جایی)
17. at the foot of the hill, the river runs more slowly
در پای تپه (جریان) رودخانه آهسته تر می شود.
18. at the foot of the list
در پایان فهرست
19. at the foot of the stairs
در پای (پایین) پله ها
20. near hind foot
پای چپ عقب (اسب)
21. swift of foot
بادپای،تندرو
22. to set foot on land
بر خشکی گام نهادن
23. under my foot the herbs were dry
در زیر پایم علف ها خشک بودند.
24. hand and foot
1- دست و پا
25. put one's foot down
اقدام قاطع کردن،موکدا اصرار کردن،سخت مقاومت کردن،دو پای خود را در یک کفش کردن
26. put one's foot in it
اشتباه لپی کردن،خیطی بالا آوردن،گاف کردن،حرف عوضی زدن
27. put one's foot in one's mouth
حرف بی جا زدن،دهان خود را بی موقع گشودن،حرف عوضی زدن،گاف کردن
28. put one's foot up
استراحت کردن،(پاهای خود را روی میز گذاشتن و) غنودن
29. trample under foot
1- زیر لگد له کردن 2- (مجازی) زیر پا گذاشتن،تجاوز کردن
30. he sustained a foot injury
پایش آسیب دید.
31. let him set foot in my house and i'll kick him out!
اگر پا در خانه ی من بگذارد بیرونش خواهم کرد!
32. she put her foot on the book
پای خود را روی کتاب گذاشت.
33. never puts a foot wrong
هرگز اشتباه نمی کند
34. on the wrong foot
(در آغاز کار) در موقعیت بد،به طور ناجور
35. put one's best foot forward
(عامیانه) حداکثر کوشش خود را کردن،برای جلوه گری کوشیدن
36. to have one's foot in the grave
سالخورده و نزدیک به مرگ بودن،شدیدا بیمار بودن،در شرف موت بودن
37. they plastered her broken foot
پای شکسته اش را گچ گرفتند.
38. to tramp on someone's foot
روی پای کسی پا گذاشتن
39. we knelt at the foot of his grave
ما پای گور او زانو زدیم.
40. when i pressed my foot on the gas pedal, the engine roared
وقتی پایم را روی گاز فشار دادم،موتور به غرش درآمد.
41. who is going to foot the bill?
چه کسی صورت حساب را خواهد پرداخت ؟
42. always put your best foot forward
همیشه ویژگی های خوب خود را مورد تاکید قرار بده
43. start on the wrong foot
(کاری را) به طریق ناصواب شروع کردن،خشت اول را کج گذاشتن
44. the eversion of the left foot
برون پیچی پای چپ
45. they bound him hand and foot
دست و پای او را بستند.
46. the blood vessels distributed throughout the foot
رگ های خونی که در سرتاسر پا پراکنده اند
47. the horse snorted and stamped its foot
اسب صفیر کشید و سم بر زمین کوفت.
48. to wait on someone hand and foot
با از خودگذشتگی خدمتکاری کسی را کردن
49. the boot is on the other foot
ورق برگشته است
50. the shoe is on the other foot
وضعیت معکوس شده است،وضع کاملا تغییر کرده است
51. i experienced no sensation in my left foot
در پای چپم هیچ چیزی را حس نمی کردم.
52. she waited on her children hand and foot
او با دل و جان،کلفتی بچه هایش را می کرد.
53. the head of a tomb and the foot of it
سر (سرگاه) قبر و پای (پاگاه) قبر
54. start off on the right (or wrong) foot
سنگ اول را درست (یا کج) گذاشتن،از آغاز درست (یا غلط) عمل کردن
55. he had a bad corn on his left foot
او میخچه ی بدی بر کف پای چپش داشت.
56. he was on horseback but we were on foot
او سوار بر اسب بود ولی ما پیاده بودیم.
57. there is no feeling in the patient's left foot
پای چپ بیمار بی حس است.
58. up to that day, she had never set foot inside a hospital
تا آن روز هرگز به درون بیمارستانی گام ننهاده بود.
59. the arrow went threw his shoe and pierced his foot
پیکان از کفش او گذشت و پایش را سوراخ کرد.
60. we decided to be adventurous and visit the smugglers' district on foot
تصمیم گرفتیم ماجراجویی کنیم و پیاده از محله ی قاچاقچیان دیدن کنیم.
61. he sat at the head of the table and i sat at the foot of the table
او در صدر میز (سرمیز) نشست و من در پایین میز نشستم.