اسم ( noun )
عبارات: nobody's fool
عبارات: nobody's fool
• (1) تعریف: one who lacks good sense, judgment or comprehension, or who fails to display these qualities on a specific occasion.
• مترادف: chump, dolt, half-wit, idiot, knucklehead, ninny, nitwit, numskull, simpleton, tomfool
• مشابه: ass, blockhead, booby, dummy, dunce, dunderhead, ignoramus, imbecile, nincompoop, oaf, sap
• مترادف: chump, dolt, half-wit, idiot, knucklehead, ninny, nitwit, numskull, simpleton, tomfool
• مشابه: ass, blockhead, booby, dummy, dunce, dunderhead, ignoramus, imbecile, nincompoop, oaf, sap
- You were a fool to invest your money in that get-rich-quick scheme.
[ترجمه گوگل] تو احمقی بودی که پولت را در آن طرح پولدار شدن سریع سرمایه گذاری کردی
[ترجمه ترگمان] شما احمق بودید که پولتان را در این برنامه ثروتمند سرمایه گذاری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما احمق بودید که پولتان را در این برنامه ثروتمند سرمایه گذاری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: one who has been or is likely to be deceived, imposed upon, or made to look silly.
• مترادف: dupe, gull, sucker
• مشابه: butt, gudgeon, half-wit, laughingstock, pigeon, sap, simpleton, sitting duck
• مترادف: dupe, gull, sucker
• مشابه: butt, gudgeon, half-wit, laughingstock, pigeon, sap, simpleton, sitting duck
- He's a fool who can't even see that his wife is being unfaithful to him.
[ترجمه گوگل] او احمقی است که حتی نمی تواند ببیند که همسرش به او خیانت می کند
[ترجمه ترگمان] اون یه احمقه که حتی نمی تونه ببینه که زنش داره بهش خیانت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه احمقه که حتی نمی تونه ببینه که زنش داره بهش خیانت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one employed to entertain by acting comically and foolishly, as formerly in royal or noble households; jester.
• مترادف: jester
• مشابه: buffoon, clown, harlequin, merry-andrew
• مترادف: jester
• مشابه: buffoon, clown, harlequin, merry-andrew
- The king called for his fool.
[ترجمه Mohammad] پادشاه احمق خویش را احضار کرد|
[ترجمه H . J] پادشاه احمق خود را صدا زد|
[ترجمه گوگل] پادشاه احمق خود را صدا زد[ترجمه ترگمان] پادشاه احمق خود را صدا زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: one who has an unreasonable enthusiasm for some activity.
• مترادف: fanatic
• مشابه: buff, devotee, enthusiast, fan, votary
• مترادف: fanatic
• مشابه: buff, devotee, enthusiast, fan, votary
- I'm a fool for any kind of sports.
[ترجمه M.vafadar] من برای هر نوع ورزشی احمق هستم|
[ترجمه حیدری] من دیوانه هر نوع ورزشی هستم|
[ترجمه اصغر عابدی] من طرفدار پروپا قرص انواع ورزشها هستم|
[ترجمه گوگل] من برای هر نوع ورزشی احمق هستم[ترجمه ترگمان] من برای هر نوع ورزش احمقم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a working fool.
[ترجمه M.vafadar] او یک احمق کار است|
[ترجمه اصغر عابدی] اودیوانه وار کارش را دوست دارد|
[ترجمه گوگل] او یک احمق کار است[ترجمه ترگمان] اون یه احمق کار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fools, fooling, fooled
عبارات: fool away
حالات: fools, fooling, fooled
عبارات: fool away
• (1) تعریف: to dupe or deceive.
• مترادف: deceive, dupe, hoodwink, kid, spoof, trick
• مشابه: bamboozle, bluff, cheat, con, cozen, gull, hoax, mislead, mock, rogue, swindle
• مترادف: deceive, dupe, hoodwink, kid, spoof, trick
• مشابه: bamboozle, bluff, cheat, con, cozen, gull, hoax, mislead, mock, rogue, swindle
- You're not fooling me with that excuse!
[ترجمه اصغر عابدی] شما با این عذر خواهی نمیتوانید مرا فریب دهید|
[ترجمه گوگل] با این بهانه منو گول نمیزنی![ترجمه ترگمان] تو مرا با این بهانه فریب نمی دهی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The trick was carried out so well that it fooled everyone in the audience.
[ترجمه گوگل] این ترفند آنقدر خوب اجرا شد که همه حضار را فریب داد
[ترجمه ترگمان] این حقه به قدری خوب انجام شد که همه حضار را فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حقه به قدری خوب انجام شد که همه حضار را فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to surprise or prove wrong.
• مترادف: surprise
• مترادف: surprise
- I'd thought he was just an average kid, but he fooled me; he was really quite brilliant.
[ترجمه گوگل] من فکر می کردم او فقط یک بچه معمولی است، اما او مرا فریب داد او واقعاً بسیار درخشان بود
[ترجمه ترگمان] فکر می کردم او فقط یک بچه متوسط است، اما به من کلک زد؛ او واقعا عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر می کردم او فقط یک بچه متوسط است، اما به من کلک زد؛ او واقعا عالی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to pretend, as to some unintended purpose or objective.
• مترادف: fake, feign, make believe, pretend
• مشابه: counterfeit, playact, sham
• مترادف: fake, feign, make believe, pretend
• مشابه: counterfeit, playact, sham
- He threatened to jump off the ledge, but he was only fooling.
[ترجمه گوگل] او تهدید کرد که از روی طاقچه می پرد، اما او فقط فریب می داد
[ترجمه ترگمان] اون تهدید کرد که از لبه بپره بیرون، اما فقط داره سربه سرش میذاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون تهدید کرد که از لبه بپره بیرون، اما فقط داره سربه سرش میذاره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to act without serious purpose or objective (usu. fol. by around).
• مترادف: lollygag, mess around
• مشابه: dally, fiddle around, frolic, play, putter, trifle
• مترادف: lollygag, mess around
• مشابه: dally, fiddle around, frolic, play, putter, trifle
- We were fooling around instead of working.
[ترجمه اصغر عابدی] مابه جای کارکردن داشتیم خودمان را گول میزدیم|
[ترجمه گوگل] ما به جای کار کردن داشتیم گول می زدیم[ترجمه ترگمان] به جای کار کردن دست و پا چلفتی بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to handle or tamper with idly or carelessly (usu. fol. by with).
• مترادف: meddle, mess, monkey, tamper
• مشابه: toy, trifle
• مترادف: meddle, mess, monkey, tamper
• مشابه: toy, trifle
- He fooled with the gun and accidentally shot himself in the foot.
[ترجمه Se zahra] او با اسلحه ور رفت و تصادفا خودش به پایش شلیک کرد.|
[ترجمه اصغر عابدی] او داشت به اسلحه اش ور میرفت که تصادفا به پای خودش شلیک کرد|
[ترجمه گوگل] او با اسلحه فریب داد و به طور تصادفی به پای خود شلیک کرد[ترجمه ترگمان] اون با اسلحه گول خورد و به طور تصادفی به پای خودش شلیک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to act or speak stupidly or in jest; play the fool; joke.
• مترادف: jest, joke
• مشابه: clown around, horse around, josh, kid
• مترادف: jest, joke
• مشابه: clown around, horse around, josh, kid
- She was still angry at what he said even though he told her he'd just been fooling.
[ترجمه گوگل] او هنوز از حرف های او عصبانی بود، حتی اگر به او گفته بود که فریب داده است
[ترجمه ترگمان] او هنوز از حرفی که زده بود عصبانی بود، با اینکه به او گفته بود که فقط دارد سربه سرش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او هنوز از حرفی که زده بود عصبانی بود، با اینکه به او گفته بود که فقط دارد سربه سرش می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's hard to take him seriously when he's always fooling.
[ترجمه گوگل] وقتی او همیشه در حال فریب دادن است، جدی گرفتن او سخت است
[ترجمه ترگمان] خیلی سخته که اون رو جدی بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی سخته که اون رو جدی بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: (informal) lacking good sense; silly; foolish.
• مترادف: foolish, idiotic, silly
• مشابه: asinine, brainless, crackbrained, senseless, stupid, unwise
• مترادف: foolish, idiotic, silly
• مشابه: asinine, brainless, crackbrained, senseless, stupid, unwise
- He got a fool notion to tease the rattlesnake.
[ترجمه گوگل] او تصور احمقانه ای داشت که مار زنگی را اذیت کند
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که مار زنگی را سربه سرش بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که مار زنگی را سربه سرش بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید