fond
/ˈfɑːnd//fɒnd/
معنی: خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته
معانی دیگر: دوست دار، دل باخته، (بیش از حد) پرعشق و محبت، صمیمانه و کورکورانه، از ته دل (و بدون منطق یا قید و شرط)، واهی، خوش باورانه، بنیان، پایه، زمینه

بررسی کلمه
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: characterized by or expressing tender or affectionate feelings.
• مترادف: affectionate, loving, tender
• متضاد: unfeeling
• مشابه: adoring, attached, warm
• مترادف: affectionate, loving, tender
• متضاد: unfeeling
• مشابه: adoring, attached, warm
- I often have fond thoughts of my brother.
[ترجمه گوگل] من اغلب افکار دوست داشتنی نسبت به برادرم دارم
[ترجمه ترگمان] من غالبا افکار برادرم را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من غالبا افکار برادرم را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These photos bring back fond memories of summers by the lake.
[ترجمه بهادرخان] این عکس ها خاطرات شیرین تابستونای کنار دریاچه رو زنده میکنه|
[ترجمه گوگل] این عکس ها خاطرات خوشی از تابستان های کنار دریاچه را یادآور می شوند[ترجمه ترگمان] این عکس ها خاطرات دوست داشتنی تابستان ها را کنار دریاچه به همراه می آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gave the child a fond embrace.
[ترجمه مینا] به کودک آغوش ور عشق و محبت داد ( او را با عشق و محبت در آغوش گرفت )|
[ترجمه گوگل] او کودک را در آغوش گرفت[ترجمه ترگمان] او بچه را خیلی دوست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having an affection or taste for.
• مترادف: partial to
• مشابه: addicted to, crazy about, hooked on, partial
• مترادف: partial to
• مشابه: addicted to, crazy about, hooked on, partial
- It was a rocky beginning, but he became very fond of his stepson as time went on.
[ترجمه گوگل] شروع سختی بود، اما با گذشت زمان او به پسر خواندهاش علاقه زیادی پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] این آغاز a بود، اما همان طور که زمان می گذشت خیلی از stepson خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این آغاز a بود، اما همان طور که زمان می گذشت خیلی از stepson خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's fond of chocolate and has some every day.
[ترجمه مهدیار] او شکلات خیلی دوست داره و هر روز مقداری میخوره|
[ترجمه گوگل] او به شکلات علاقه دارد و هر روز مقداری شکلات می خورد[ترجمه ترگمان] او به شکلات علاقه دارد و هر روز مقداری هم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: held with affection or desire; cherished.
• مترادف: cherished, treasured
• مشابه: pet, precious
• مترادف: cherished, treasured
• مشابه: pet, precious
- She has fond hopes of competing in the Olympics.
[ترجمه گوگل] او امیدهای زیادی برای حضور در المپیک دارد
[ترجمه ترگمان] او امیدوار است که در المپیک رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او امیدوار است که در المپیک رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: highly or excessively affectionate or loving; doting.
• مترادف: doting, overindulgent
• متضاد: indifferent
• مشابه: adoring, affectionate, devoted, infatuated, loving, uxorious
• مترادف: doting, overindulgent
• متضاد: indifferent
• مشابه: adoring, affectionate, devoted, infatuated, loving, uxorious
- It was yet another gift from the child's fond grandparents.
[ترجمه گوگل] این یک هدیه دیگر از پدربزرگ و مادربزرگ دوست داشتنی کودک بود
[ترجمه ترگمان] هنوز هدیه دیگری از پدربزرگ و مادر بزرگ پدربزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنوز هدیه دیگری از پدربزرگ و مادر بزرگ پدربزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. fond of music
علاقمند به موسیقی
2. a fond hope
امید بیش از حد
3. a fond lover
عاشق دلخسته
4. a fond mother who does not see her own children's faults
مادر پرعشق و محبتی که عیوب بچه های خودش را نمی بیند
5. (be) fond of
دوست داشتن،خوش آمدن از
6. he was fond of music and the chase
او به موسیقی و شکار علاقه داشت.
7. i am fond of his company
از مصاحبت با او خوشم می آید.
8. john is fond of long walks
جان از راهپیمایی های طولانی خوشش می آید.
9. the romans were fond of contests and pageants
رومی ها دوستدار مسابقات و نمایش های پر شکوه بودند.
10. these animals are fond of herding and grazing together
این حیوانات دوست دارند که با هم گله بشوند و چرا کنند.
11. they are too fond of show
خیلی اهل پز دادن هستند.
12. after a while, he grew fond of his job
پس از مدتی به شغل خود علاقمند شد.
13. He is fond of using high - sounding phrases.
[ترجمه گوگل]او به استفاده از عبارات با صدای بلند علاقه دارد
[ترجمه ترگمان]اون خیلی دوست داره از جمله های بلند استفاده کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]اون خیلی دوست داره از جمله های بلند استفاده کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. I've always been very fond of you.
[ترجمه گوگل]من همیشه شما را خیلی دوست داشتم
[ترجمه ترگمان]من همیشه تو را خیلی دوست داشته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]من همیشه تو را خیلی دوست داشته ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Many people are fond of French cheeses.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم به پنیر فرانسوی علاقه دارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم به پنیرهای فرانسوی علاقه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم به پنیرهای فرانسوی علاقه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
16. She's very fond of sweet things .
[ترجمه گوگل]او به چیزهای شیرین خیلی علاقه دارد
[ترجمه ترگمان]به چیزهای شیرین علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]به چیزهای شیرین علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. He is fond of rambling among the trees.
[ترجمه گوگل]او عاشق پرسه زدن در میان درختان است
[ترجمه ترگمان]به پرسه زدن در میان درختان علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]به پرسه زدن در میان درختان علاقه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. I've always been very fond of your mother.
[ترجمه گوگل]من همیشه مادرت را خیلی دوست داشتم
[ترجمه ترگمان]من همیشه به مادرت علاقه داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]من همیشه به مادرت علاقه داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
خواهان (صفت)
willing, wishing, desirous, fond, demanding, asking, requesting, soliciting, begging, wishful
مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful
عاشق (صفت)
amorous, loving, fond, lovesome, lovey-dovey
شیفته (صفت)
mad, captive, preoccupied, amorous, fond, gaga
علاقمند (صفت)
attached, fond, interested, concerned
مایل (صفت)
disposed, willing, longing, keen, solicitous, wishing, desirous, inclined, fond, hankering, bent, oblique, wanting, craving, sideling, sidling, wishful, yearning
خاطرخواه (صفت)
keen, loving, fond
انس گرفته (صفت)
fond
به انگلیسی
• affectionate, loving; overly attentive; doting, fatuous
background, setting (french)
if you are fond of someone, you feel affection for them.
if you are fond of something, you like it.
you use fond to describe people or their behaviour when they show affection.
fond hopes, wishes, or expectations are a little bit foolish and unlikely to be fulfilled.
background, setting (french)
if you are fond of someone, you feel affection for them.
if you are fond of something, you like it.
you use fond to describe people or their behaviour when they show affection.
fond hopes, wishes, or expectations are a little bit foolish and unlikely to be fulfilled.
پیشنهاد کاربران
علاقمند
مایل
مشتاق ، خواهان
مایل
مشتاق ، خواهان
احمقانه و بچگانه
عاشق
دوست داشتنی ، خوب ، خوش
If you are fond of sth , it means you are interested in
English is one language that is particularly *
fond of adding to its large vocabulary
انگلیسی زبانی است که علاقه خاصی به افزودن واژه به واژه نامه بزرگ خود دارد.
fond of adding to its large vocabulary
انگلیسی زبانی است که علاقه خاصی به افزودن واژه به واژه نامه بزرگ خود دارد.
مشتاق علاقه مند⏪⏪⏪⬅توجه =اگه برای ویزگی غیرانسان بره میتونه دوست داشتنی وصمیمانه معنی بشه
علاقه مند
مورد علاقه ، دوست داشتنی
مورد علاقه ، دوست داشتنی