صفت ( adjective )
• (1) تعریف: characterized by or expressing tender or affectionate feelings.
• مترادف: affectionate, loving, tender
• متضاد: unfeeling
• مشابه: adoring, attached, warm
• مترادف: affectionate, loving, tender
• متضاد: unfeeling
• مشابه: adoring, attached, warm
- I often have fond thoughts of my brother.
[ترجمه گوگل] من اغلب افکار دوست داشتنی نسبت به برادرم دارم
[ترجمه ترگمان] من غالبا افکار برادرم را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من غالبا افکار برادرم را دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These photos bring back fond memories of summers by the lake.
[ترجمه بهادرخان] این عکس ها خاطرات شیرین تابستونای کنار دریاچه رو زنده میکنه|
[ترجمه گوگل] این عکس ها خاطرات خوشی از تابستان های کنار دریاچه را یادآور می شوند[ترجمه ترگمان] این عکس ها خاطرات دوست داشتنی تابستان ها را کنار دریاچه به همراه می آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She gave the child a fond embrace.
[ترجمه مینا] به کودک آغوش ور عشق و محبت داد ( او را با عشق و محبت در آغوش گرفت )|
[ترجمه گوگل] او کودک را در آغوش گرفت[ترجمه ترگمان] او بچه را خیلی دوست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having an affection or taste for.
• مترادف: partial to
• مشابه: addicted to, crazy about, hooked on, partial
• مترادف: partial to
• مشابه: addicted to, crazy about, hooked on, partial
- It was a rocky beginning, but he became very fond of his stepson as time went on.
[ترجمه گوگل] شروع سختی بود، اما با گذشت زمان او به پسر خواندهاش علاقه زیادی پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] این آغاز a بود، اما همان طور که زمان می گذشت خیلی از stepson خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این آغاز a بود، اما همان طور که زمان می گذشت خیلی از stepson خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's fond of chocolate and has some every day.
[ترجمه مهدیار] او شکلات خیلی دوست داره و هر روز مقداری میخوره|
[ترجمه گوگل] او به شکلات علاقه دارد و هر روز مقداری شکلات می خورد[ترجمه ترگمان] او به شکلات علاقه دارد و هر روز مقداری هم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: held with affection or desire; cherished.
• مترادف: cherished, treasured
• مشابه: pet, precious
• مترادف: cherished, treasured
• مشابه: pet, precious
- She has fond hopes of competing in the Olympics.
[ترجمه گوگل] او امیدهای زیادی برای حضور در المپیک دارد
[ترجمه ترگمان] او امیدوار است که در المپیک رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او امیدوار است که در المپیک رقابت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: highly or excessively affectionate or loving; doting.
• مترادف: doting, overindulgent
• متضاد: indifferent
• مشابه: adoring, affectionate, devoted, infatuated, loving, uxorious
• مترادف: doting, overindulgent
• متضاد: indifferent
• مشابه: adoring, affectionate, devoted, infatuated, loving, uxorious
- It was yet another gift from the child's fond grandparents.
[ترجمه گوگل] این یک هدیه دیگر از پدربزرگ و مادربزرگ دوست داشتنی کودک بود
[ترجمه ترگمان] هنوز هدیه دیگری از پدربزرگ و مادر بزرگ پدربزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنوز هدیه دیگری از پدربزرگ و مادر بزرگ پدربزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید