flying

/ˈflaɪɪŋ//ˈflaɪɪŋ/

معنی: پرواز، مسافرت هوایی، پرواز کننده، بال و پر زن، بسرعت گذرنده، سریع السیر، پردار، قابل پرواز
معانی دیگر: تند، سریع، پرواز مانند، کوتاه و پرشتاب، سرپایی، اضطراری، تندواکنشی، ضربتی، تندکنشی، پرنده، پروازگر، پروازی، پران، وابسته به هواپیماها و خلبانان، هواپیمایی، خلبانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: that is able to fly or seems to fly.

- a flying beetle
[ترجمه گوگل] یک سوسک پرنده
[ترجمه ترگمان] سوسک پرنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a flying thought
[ترجمه گوگل] یک فکر پروازی
[ترجمه ترگمان] فکری به ذهنش خطور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: moving very fast.

- a flying car
[ترجمه گوگل] یک ماشین پرنده
[ترجمه ترگمان] یک اتومبیل پرنده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: rushed and brief.

- a flying visit home
[ترجمه گوگل] بازدید از خانه با پرواز
[ترجمه ترگمان] یک سفر هوایی به خانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of, pertaining to, or for aviation or aviators.

- a flying helmet
[ترجمه گوگل] کلاه پرنده
[ترجمه ترگمان] کلاه ایمنی به سر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- flying school
[ترجمه گوگل] مدرسه پرواز
[ترجمه ترگمان] یک مدرسه پرواز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a flying machine
هواپیما

2. a flying squad
گروه تند واکنشی،گروه ضربت

3. a flying trip
سفر کوتاه و شتاب آمیز

4. formation flying
(هواپیما) پرواز نمایشی،پرواز هماهنگ

5. send flying
1- با شتاب گسیل کردن،با عجله روانه کردن 2- (مثلا با ضربه ی مشت) گیج کردن،پس افکندن،فروکوفتن،تارومار کردن

6. with flying colors
با پیروزی درخشان،با سرفرازی

7. at a flying speed
با سرعت زیاد

8. i am flying tomorrow
فردا (با هواپیما) پرواز می کنم.

9. we are flying to australia but our car is being shipped
ما با هواپیما به استرالیا می رویم ولی اتومبیلمان با کشتی فرستاده می شود.

10. the planes were flying so close to each other that their wings lapped
هواپیماها آنقدر نزدیک به هم پرواز می کردند که بال هایشان لب به لب شده بود.

11. keep the flag flying
به پشتیبانی از مرام (یا وطن و غیره ی خود) ادامه دادن

12. flames and sparks were flying up the chimney
شعله و جرقه از دودکش بخاری بالا می رفت.

13. millions of mosquitoes were flying around the lamp
هزاران هزار پشه دور چراغ پرپر می زدند.

14. we sent the rebels flying
ما یاغیان را تارومار کردیم.

15. an illusion that he was flying like a bird
این توهم که داشت همچون پرنده پرواز می کرد

16. he passed the examination with flying colors
او با سربلندی در امتحان موفق شد.

17. she has a thing about flying
درباره ی پرواز با هواپیما ترس نامعقول دارد.

18. his airplane has the capability of flying faster than sound
این هواپیما توانایی پرواز مافوق صوت را دارد.

19. these airplanes retract their wheels while flying
این هواپیماها هنگام پرواز چرخ های خود را تو می کشند.

20. the little bird made an essay at flying
پرنده ی کوچک کوشید که پرواز کند (بال های خود را آزمود).

21. he was not the first man to think of inventing a flying machine
او اولین کسی نبود که به فکر اختراع یک ماشین پرنده افتاد.

22. it took him many months to evolve his design for a flying machine
ماه ها طول کشید تا طرح ماشین پرنده ی خود را تکمیل کرد.

23. I'm terrified of flying I'd rather go by sea.
[ترجمه گوگل]من از پرواز می ترسم ترجیح می دهم از طریق دریا بروم
[ترجمه ترگمان]من از پرواز وحشت دارم و ترجیح می دهم به دریا بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The geese were flying in a V.
[ترجمه گوگل]غازها با V در حال پرواز بودند
[ترجمه ترگمان]غازها در یک V پرواز می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The bat is flying with swiftness.
[ترجمه گوگل]خفاش با سرعت در حال پرواز است
[ترجمه ترگمان]چوب به سرعت پرواز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. We are flying at an altitude of 6 000 metres.
[ترجمه گوگل]ما در ارتفاع 6000 متری پرواز می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما در ارتفاع ۶۰۰۰ متری در پرواز هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The aircraft was flying in a northerly direction.
[ترجمه گوگل]هواپیما در جهت شمال در حال پرواز بود
[ترجمه ترگمان]هواپیما در جهت شمال به پرواز درآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He was hit in the arm by flying shrapnel.
[ترجمه گوگل]اصابت ترکش پرنده به بازویش اصابت کرد
[ترجمه ترگمان] اون با پرتاب گلوله به دستش ضربه خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A security guard brought him down with a flying tackle.
[ترجمه گوگل]یک نگهبان او را با یک وسیله پرنده پایین آورد
[ترجمه ترگمان]یک مامور امنیتی او را با یک توپ پرنده به پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرواز (اسم)
plane, flight, fly, blast off, flying

مسافرت هوایی (اسم)
flying

پرواز کننده (صفت)
volant, flying

بال و پر زن (صفت)
flying

بسرعت گذرنده (صفت)
flying

سریع السیر (صفت)
fast, express, quick, swift, rapid, speedy, flying

پردار (صفت)
flying, fledge, plumate, plumose, plumy

قابل پرواز (صفت)
flying, flyable

انگلیسی به انگلیسی

• traveling through the air; flight
traveling through the air on wings; carried in the wind; quick, swift; passing; escaping
if you take a flying leap or jump, you run forward and jump.
a flying animal is able to fly.
if you get off to a flying start, you start something very well, for example a race or a new job.
with flying colours: see colour.

پیشنهاد کاربران

1. ( حشره و غیره ) بالدار. پرنده 2. کوتاه. سرپایی 3. ( پرش ) با دور خیز / 1. سفر با هواپیما 2. هوانوردی
مثال:
they overcame their fear of flying
آنها بر ترسشان از سفر با هواپیما چیره شدند.
Flying is a slang term used to describe someone who is missing or absent without any explanation. It implies that the person has disappeared or is unaccounted for.
اصطلاح عامیانه/ فردی که بدون هیچ توضیحی غایب یا ناپدید می شود، ناپیدا، مفقود
...
[مشاهده متن کامل]

***************************************************************************************************
مثال؛
For instance, if a friend hasn’t been seen or heard from in a while, you might say, “He’s been flying for days. ”
In a conversation about unreliable friends, someone might mention a person who is always flying, saying, “You can never count on him to show up. He’s always flying. ”
If someone asks why you haven’t seen a mutual acquaintance, you could say, “I don’t know, he’s been flying lately. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-missing/
“To go flying, ” in this case, would mean to hit something while you're riding the bike and to be thrown from the bike.
در حین سواری، به چیزی برخورد کردن و افتادن.
something able to fly

بپرس