فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flies, flying, flew, flown
حالات: flies, flying, flew, flown
• (1) تعریف: to move through the air by means of wings.
• مترادف: wing
• مشابه: coast, flap, flit, float, flutter, hover, sail, skim, soar, swoop
• مترادف: wing
• مشابه: coast, flap, flit, float, flutter, hover, sail, skim, soar, swoop
- Most insects have wings and use them to fly.
[ترجمه گوگل] بیشتر حشرات بال دارند و از آنها برای پرواز استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] اغلب حشرات بال دارند و از آن ها برای پرواز استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اغلب حشرات بال دارند و از آن ها برای پرواز استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to travel in or pilot an aircraft.
• مشابه: cruise, hop, jet, travel
• مشابه: cruise, hop, jet, travel
- I'll fly to Chicago and then take a bus to Milwaukee.
[ترجمه امیر] من به شیکاگو پرواز خواهم کرد و سپس با یک اتوبوش به میلواکی می روم|
[ترجمه گوگل] من به شیکاگو پرواز می کنم و سپس با اتوبوس به میلواکی می روم[ترجمه ترگمان] من به شیکاگو پرواز می کنم و بعد یک اتوبوس به دفتر میلواکی می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pilot had been flying for ten hours at that point.
[ترجمه گوگل] خلبان ده ساعت در آن نقطه پرواز کرده بود
[ترجمه ترگمان] خلبان برای ده ساعت در آن نقطه پرواز کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خلبان برای ده ساعت در آن نقطه پرواز کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to shoot through the air, propelled by an initial, forceful ejection.
• مترادف: rocket
• مشابه: sail, shoot, soar, zoom
• مترادف: rocket
• مشابه: sail, shoot, soar, zoom
- The rock flew through the air.
[ترجمه گوگل] سنگ در هوا پرواز کرد
[ترجمه ترگمان] سنگ در هوا پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سنگ در هوا پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to pass by or move quickly.
• مترادف: bolt, dart, dash, hurry, run, rush, scurry, shoot, speed, tear, whip
• متضاد: drag
• مشابه: chase, clip, fleet, hasten, hotfoot it, hustle, post, race, spin, spring, whisk
• مترادف: bolt, dart, dash, hurry, run, rush, scurry, shoot, speed, tear, whip
• متضاد: drag
• مشابه: chase, clip, fleet, hasten, hotfoot it, hustle, post, race, spin, spring, whisk
- She flew through the room in a rush.
[ترجمه گوگل] او با عجله در اتاق پرواز کرد
[ترجمه ترگمان] با عجله از اتاق خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با عجله از اتاق خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to wave or float in the air, as a banner or kite.
• مترادف: flutter, hang, wave
• مشابه: flap, flicker, float, hover
• مترادف: flutter, hang, wave
• مشابه: flap, flicker, float, hover
- The flag flew at the top of the pole.
[ترجمه شهره] پرچم در بالای قطب برافراشته شد ( به اهتزاز درامد )|
[ترجمه گوگل] پرچم در بالای تیرک به اهتزاز درآمد[ترجمه ترگمان] پرچم به بالای قطب پرواز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: in baseball, to hit a ball in the air.
• مشابه: loft, pop
• مشابه: loft, pop
- The next batter flied to center field.
[ترجمه گوگل] خمیر بعدی به میدان مرکزی پرواز کرد
[ترجمه ترگمان] ضربات بعدی خود را به میدان مرکزی می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ضربات بعدی خود را به میدان مرکزی می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: fly in the face of, fly off the handle
عبارات: fly in the face of, fly off the handle
• (1) تعریف: to operate (an aircraft).
• مترادف: pilot
• مشابه: cruise, maneuver, operate, steer
• مترادف: pilot
• مشابه: cruise, maneuver, operate, steer
• (2) تعریف: to cause to wave or float in the air.
• مشابه: flap, float, flutter, wave
• مشابه: flap, float, flutter, wave
- They were flying a kite.
[ترجمه Mehrshad] آنها داشتندیک بادبادک را به پرواز می دادند|
[ترجمه گوگل] در حال پرواز بادبادک بودند[ترجمه ترگمان] بادبادک را پرواز می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to carry (something or someone) in an airplane.
• مترادف: wing
• مشابه: airmail, carry, convey, express, freight, ship, transport
• مترادف: wing
• مشابه: airmail, carry, convey, express, freight, ship, transport
اسم ( noun )
حالات: flies
حالات: flies
• (1) تعریف: a strip of material along the edge of a garment that conceals buttons or a zipper, usu. on men's trousers.
• (2) تعریف: see fly ball.
• (3) تعریف: a cloth extension that covers the open end of a tent.
• مشابه: flap
• مشابه: flap
اسم ( noun )
حالات: flies
حالات: flies
• (1) تعریف: any of a variety of small, winged insects, esp. the common housefly.
• (2) تعریف: any of a variety of flying insects such as the may fly or caddis fly.
• (3) تعریف: an artificial insect made of various materials tied onto a hook, used to lure fish.
• مشابه: lure
• مشابه: lure
صفت ( adjective )
• : تعریف: (slang) cool, appealing, or attractive.