flustered

/ˈfləstər//ˈflʌstə/

معنی: متلاطم
معانی دیگر: سراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله (در اثرمشروب)، دست پاچه کردن، عصبانی کردن، اشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دست پاچگی

جمله های نمونه

1. i used to get flustered every time the teacher called me to the blackboard
هروقت معلم مرا پای تخته صدا می زد دستپاچه می شدم.

2. The honking of horns flustered the boy.
[ترجمه گوگل]بوق زدن پسر را متلاطم کرد
[ترجمه ترگمان]بوق بوق، پسرک را آشفته کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The General refused to be flustered.
[ترجمه گوگل]ژنرال از سرخوردگی خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]ژنرال از اینکه دست پاچه شده بود امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Paul was looking flustered and embarrassed.
[ترجمه ملیکا] پائل دست پاچه و خجالت زده نگاه میکرد.
|
[ترجمه گوگل]پل گیج و خجالت زده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]پل دست پاچه و دست پاچه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If I look flustered it's because I'm trying to do about twenty things at once.
[ترجمه گوگل]اگر من آشفته به نظر می رسم به این دلیل است که سعی می کنم حدود بیست کار را همزمان انجام دهم
[ترجمه ترگمان]اگر دست پاچه به نظر برسم، به خاطر این است که سعی می کنم در آن واحد بیست چیز را انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She seemed a bit flustered.
[ترجمه گوگل]کمی آشفته به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]کمی دست پاچه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was all flustered up just before the wedding.
[ترجمه گوگل]درست قبل از عروسی همه اش گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]درست قبل از عروسی حسابی دست پاچه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was so flustered that she forgot her reply.
[ترجمه گوگل]آنقدر آشفته بود که جوابش را فراموش کرد
[ترجمه ترگمان]چنان دست پاچه شده بود که جواب او را از یاد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She arrived late, looking hot and flustered.
[ترجمه گوگل]او دیر رسید، داغ و پریشان به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]او دیروقت به راه افتاد، داغ و دست پاچه به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The shouts of the crowd flustered the spokesman and he did not know how to deal with the situation.
[ترجمه گوگل]فریادهای جمعیت سخنگو را متلاطم کرد و او نمی دانست چگونه با این وضعیت کنار بیاید
[ترجمه ترگمان]فریادهای جمعیت به گوش می رسید و نمی دانست چگونه با این اوضاع کنار بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I always get flustered in interviews.
[ترجمه marjan] من همیشه تو مصاحبه ها دستپاچه میشم
|
[ترجمه گوگل]من همیشه در مصاحبه ها گیج می شوم
[ترجمه ترگمان] من همیشه توی مصاحبه گیج میشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was flustered by all the attention.
[ترجمه گوگل]از این همه توجه گیج شده بود
[ترجمه ترگمان]از همه جلب توجه او دست پاچه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The honking of horns flustered the driver.
[ترجمه گوگل]بوق زدن راننده را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]صدای بوق ماشین راننده را دست پاچه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But flustered John's ordeal only ended when police went to investigate what was causing the two-mile tailback near Gateshead.
[ترجمه گوگل]اما مصیبت جان به هم ریخته تنها زمانی پایان یافت که پلیس برای بررسی علت عقب ماندگی دو مایلی نزدیک گیتسهد رفت
[ترجمه ترگمان]اما وقتی که پلیس برای تحقیق در مورد اینکه چه چیزی باعث tailback دو مایل در نزدیکی گیتس هد شد، کار شاق و آشفته جان به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاطم (صفت)
agitated, jumpy, flustered, unruly, tempestuous, stormy, jittery

انگلیسی به انگلیسی

• confused, disconcerted, agitated, perturbed

پیشنهاد کاربران

Nervous
هل شدن
دستپاچه. سراسیمه. مضطرب
مثال:
I always get flustered in interviews.
من همیشه در مصاحبه ها دستپاچه و مضطرب می شوم.
مَنگ
در حالت سردرگمی یا آشفتگی
به هم ریختن
اشفته
Adj : سراسیمه ، گیج
دستپاچه ( adj )
Get nervous and confused
get nerves and angry
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس