flurried

/ˈflɜːri//ˈflʌri/

سراسیمگی، تپش، بادناگهانی، سراسیمه کردن، اشفتن، طوفان ناگهانی، باریدنناگهانی

جمله های نمونه

1. before a trip, i am always flurried
من قبل از سفر همیشه عصبی هستم.

انگلیسی به انگلیسی

• agitated; confused; excited
someone or something that is flurried is confused and disorganized because they are being rushed.

پیشنهاد کاربران

بپرس