فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fluctuates, fluctuating, fluctuated
حالات: fluctuates, fluctuating, fluctuated
• (1) تعریف: to vary or change irregularly; rise and fall.
• مترادف: flutter, vacillate
• مشابه: change, flicker, oscillate, seesaw, sway, swing, vary, waver, wobble, yo-yo
• مترادف: flutter, vacillate
• مشابه: change, flicker, oscillate, seesaw, sway, swing, vary, waver, wobble, yo-yo
- The price of gold continually fluctuates.
[ترجمه مجتبی فلاح کذابی] قیمت طلا به صورت پیوسته نوسان دارد.|
[ترجمه گوگل] قیمت طلا به طور مداوم در نوسان است[ترجمه ترگمان] قیمت طلا پیوسته بیشتر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My appetite fluctuates; some days I'm hungry all the time and other days I don't feel like eating at all.
[ترجمه گوگل] اشتهایم در نوسان است؛ بعضی روزها مدام گرسنه هستم و بعضی روزها اصلاً حوصله غذا خوردن ندارم
[ترجمه ترگمان] اشتهای من بیشتر شده؛ بعضی روزها گرسنه هستم و دیگر احساس غذا خوردن ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اشتهای من بیشتر شده؛ بعضی روزها گرسنه هستم و دیگر احساس غذا خوردن ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move in a wavelike pattern; undulate.
• مترادف: undulate
• مشابه: billow, flutter, ripple, surge, vacillate, wave
• مترادف: undulate
• مشابه: billow, flutter, ripple, surge, vacillate, wave
- Look how the shadows fluctuate.
[ترجمه حاج رضا] ببینید شادو های ( قیمت ) چگونه نوسان می کنند|
[ترجمه گوگل] ببینید سایه ها چگونه نوسان می کنند[ترجمه ترگمان] نگاه کنید که سایه ها چه طور نوسان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: fluctuating (adj.)
مشتقات: fluctuating (adj.)
• : تعریف: to cause to fluctuate.
• مترادف: flutter, undulate
• مشابه: flicker, oscillate, ripple, wave
• مترادف: flutter, undulate
• مشابه: flicker, oscillate, ripple, wave