flow down


معنی: فروکش کردن

مترادف ها

فروکش کردن (فعل)
alight, subside, ebb, come down, descend, flow down, lower, go down, fall away

پیشنهاد کاربران

فرودویدن. [ ف ُ دَ وی دَ ] ( مص مرکب ) بزیر روان شدن. به پایین جاری گشتن. مقابل بردویدن. سرازیر شدن ، چنانکه اشک یا آب فرودود. ( یادداشت بخط مؤلف ) : عبداﷲ زبیر را سنگی بر روی آمد، خون بر روی وی فرودوید.
...
[مشاهده متن کامل]
( تاریخ بیهقی ) . || پایین آمدن از بلندی : من از مئذنه فرودویدم و فریاد برآوردم. ( ترجمه تاریخ یمینی ) .

- بندهایی در قرارداد که کلیه الزامات وحقوق پیمانکار اصلی رو به پیمانکارهای جزء منتقل می کند
- حرکت به پایین، جریان به پایین
جریان یافتن ( هوا، آب، . . . ) رو به پایین

بپرس