صفت ( adjective )
حالات: floppier, floppiest
حالات: floppier, floppiest
• : تعریف: loosely hanging or flapping; softy flexible.
• متضاد: erect
• متضاد: erect
- He loved the dog's floppy ears.
[ترجمه گوگل] او عاشق گوش های فلفلی سگ بود
[ترجمه ترگمان] گوش های نرم سگ را دوست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوش های نرم سگ را دوست داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child hugged her floppy rag doll.
[ترجمه گوگل] کودک عروسک پارچه ای فلاپی خود را در آغوش گرفت
[ترجمه ترگمان] بچه عروسک کهنه خود را بغل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه عروسک کهنه خود را بغل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: floppies
مشتقات: floppily (adv.), floppiness (n.)
حالات: floppies
مشتقات: floppily (adv.), floppiness (n.)
• : تعریف: in computers, a flexible plastic disk having a magnetic surface used to store data; floppy disk.
- I put the data on a floppy.
[ترجمه گوگل] من داده ها را روی فلاپی قرار دادم
[ترجمه ترگمان] من داده ها را در یک دیسک نرم قرار دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من داده ها را در یک دیسک نرم قرار دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید