floor

/ˈflɔːr//flɔː/

معنی: کف، بستر، طبقه، فرش، کف زمین، اشکوب، کف اطاق، کف سازی کردن، فرش کردن، شکست دادن، بزمین زدن
معانی دیگر: کف اتاق، (سطح فرودین هر چیز) ته، کف خیابان (یا پل یا جاده)، (در ساختمان و آپارتمان و غیره) اشکوب، (بورس سهام و پارلمان و غیره) تالار، صحن (بورس و غیره)، درونسرا، اعضای بورس سهام، نمایندگان مجلس شورا (و غیره)، (در مجلس شورا و غیره) اجازه ی صحبت، حداقل هرچیز (که توسط مقامات مسئول تعیین شده است)، کمینه، کمترین (مقدار یا قیمت)، کف دار کردن، ته دار کردن، (کف جایی را) با چیزی پوشاندن، (با ضربه) برزمین افکندن، (عامیانه) پیروز شدن بر، هاج و واج کردن، حضار، حاضران، شنوندگان، (اتومبیل) گاز ماشین را تا ته فشار دادن، بستر دره وغیره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the lowest surface in a room, on which one stands.

- The dog lay on the floor under the table.
[ترجمه ترجمه من] یک سگ بر روی زمین و در زیر میز دراز کشیده بود
|
[ترجمه گوگل] سگ روی زمین زیر میز دراز کشید
[ترجمه ترگمان] سگ روی زمین زیر میز دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the lowest supporting surface of any structure, such as a vehicle.

- Her coffee spilled all over the floor of the car.
[ترجمه گوگل] قهوه اش روی کف ماشین ریخت
[ترجمه ترگمان] قهوه اش روی کف ماشین ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the ground surface.
مشابه: bottom, depth

- The divers explored the ocean floor.
[ترجمه Mary] غواصان بستر اقیانوس را کاوش کردند.
|
[ترجمه گوگل] غواصان کف اقیانوس را کاوش کردند
[ترجمه ترگمان] غواصان زمین اقیانوس را کاوش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The forest floor is home to many types of fungi.
[ترجمه گوگل] کف جنگل محل زندگی انواع قارچ ها است
[ترجمه ترگمان] زمین جنگل انواع مختلفی از قارچ ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a level of a building.
مشابه: story

- My office is on the tenth floor.
[ترجمه گوگل] دفتر من در طبقه دهم است
[ترجمه ترگمان] دفتر من در طبقه دهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the right to speak to a group of people, as in a governmental assembly.

- Who has the floor?
[ترجمه Yalda🍻] چه کسی زمین دارد؟
|
[ترجمه ....] جمله کلا اشتباه است و معنی نمی دهد
|
[ترجمه Zohre] نوبت سخنرانی کیه؟
|
[ترجمه حمیدرضا نظری] چه کسی مستحق سخنرانی است؟
|
[ترجمه گوگل] چه کسی کف دارد؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی زمین دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: floors, flooring, floored
(1) تعریف: to cover with or provide with a floor.

(2) تعریف: to knock to the floor.
مشابه: bowl over

- The fighter was floored by a quick combination.
[ترجمه گوگل] جنگنده با یک ترکیب سریع کفپوش شد
[ترجمه ترگمان] این جنگنده با ترکیب سریع کنار کشیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to throw into great confusion or consternation.
مشابه: rock

- The news about her son floored me.
[ترجمه گوگل] اخبار مربوط به پسرش مرا تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] اخبار مربوط به پسرش به من غلبه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to press (an automobile accelerator) to the floor.

جمله های نمونه

1. floor it!
تا ته گاز بده !

2. floor polish
ماده ی جلا دهنده ی کف اتاق

3. floor traffic in our stores has increased
رفت و آمد در صحن فروشگاه های ما زیادتر شده است.

4. floor wax
واکس کف اتاق

5. floor mat
بوریا،پادری

6. floor space
وسعت کف اطاق یا فروشگاه و غیره

7. bare floor
کف اتاق عاری از فرش

8. factory floor
کارگاه کارخانه (ماشین خانه)

9. the floor (of the room) has been cemented
کف اتاق سیمان شده است.

10. the floor below
طبقه ی زیرین (تحتانی)

11. the floor is covered with cement
کف اتاق دارای پوشش سیمانی است.

12. the floor of the hallway was clean and shining
کف راهرو تمیز و براق بود.

13. the floor of the jail was covered in human excrement
کف زندان از مدفوع انسان پوشیده شده بود.

14. the floor of the room is beautifully stoned
کف اتاق به طور زیبایی سنگفرش شده است.

15. the floor of the valley
ته دره

16. the floor plan of the building
نقشه ی کف ساختمان

17. the floor was sleek with fresh blood
خون تازه کف اتاق را لیز کرده بود.

18. a floor sample
(فروشگاه ها - به ویژه تلویزیون و ابزار غیره) نمونه ی فروشگاه (که دراثر استعمال مشتری قدری مستعمل است)

19. dance floor
بخشی از رستوران و غیره که کف آن برای رقص ساخته شده است،پیست رقص

20. the floor
بخشی از تالار پارلمان (و غیره) که صندلی نمایندگان در آن قرار دارد،صحن پارلمان

21. the floor is yours
(پارلمان و غیره) حال می توانید سخنان خود را ایراد کنید

22. a dance floor
صحنه (یا پهنه ی) رقص

23. a felted floor
کف اتاق نمدپوش شده

24. the forest floor was marshy
سطح جنگل باتلاقی بود.

25. the fourteenth floor
طبقه ی چهاردهم

26. the ocean floor
کف اقیانوس

27. the third floor was completely gutted
طبقه ی سوم کاملا سوخته بود.

28. the top floor of the building
طبقه ی فوقانی عمارت

29. the upper floor of the building
طبقه ی فوقانی ساختمان

30. the uppermost floor of the building
بالاترین طبقه ی ساختمان

31. hold the floor
(در پارلمان و غیره) نطق کردن،(به نوبه ی خود) سخنرانی کردن

32. take the floor
1- برخاستن و سخنرانی خود را آغاز کردن 2- روی پهنه ی رقص رفتن

33. walk the floor
(در اثر درد یانگرانی و غیره) در اتاق پس و پیش رفتن،در اتاق راه رفتن

34. he is a floor trader for the chicago stock exchange
او در بورس سهام شیکاگو دلال خرید و فروش است.

35. they strew the floor with straw
کف اتاق را با کاه پوشاندند.

36. to stamp the floor in anger
با خشم برکف اتاق پای کوفتن

37. to wax the floor
کف اتاق را جلا دادن

38. mop (up) the floor with
(خودمانی) شکست قطعی دادن

39. a resolution on the floor to censure the government
لایحه ی مورد بحث (در مجلس) درباره ی استیضاح از دولت

40. he slept on the floor
او روی کف اتاق خوابید.

41. he slumped onto the floor and died!
تلپی افتاد روی کف اتاق و مرد!

42. i sat on the floor
روی کف اتاق نشستم.

43. they are paving the floor of the bridge
دارند سطح پل را اسفالت می کنند.

44. we are going to floor this room with marble
خیال داریم کف این اتاق را مرمر کنیم.

45. in on the ground floor
(عامیانه) آماده به کار قبل از ساعت اداری،دارای مزیت

46. a balcony rimming the second floor
بالکنی که دورادور طبقه دوم را گرفته بود

47. i knocked him to the floor
او را (با ضربه) انداختم به زمین.

48. my mired boots stained her floor
چکمه های گل آلود من کف اتاق او را لک کرد.

49. that rug will cover the floor with a meter to spare
آن فرش کف (اتاق) را می پوشاند و یک متر هم زیاد می آید.

50. the bride's gown swept the floor
پیراهن عروس زمین را جارو می کرد (روی کف اتاق کشیده می شد).

51. the government has put a floor under hourly wage
دولت برای مزدهای ساعتی میزان حداقل تعیین کرده است.

52. the oily muck on the floor of my garage
ماده ی روغنی و کثیف روی کف گاراژ من

53. his flat is on the fifth floor of this ten-storey block
آپارتمان او در طبقه ی پنجم این ساختمان ده طبقه است.

54. materials are elevated to the tenth floor by a hoist
مصالح (ساختمانی) را با بالابر به طبقه ی دهم می برند.

55. mehri's apartment is on the sixth floor
آپارتمان مهری در طبقه ی ششم است.

56. she spilled the milk on the floor
شیر را روی کف اتاق ریخت.

57. she threw the book to the floor and flounced out of the room
کتاب را برزمین افکند و پرخاش کنان از اتاق خارج شد.

58. the child spattered oil on the floor
کودک روغن را روی کف اتاق ریخت.

59. they laid new carpeting on the floor
موکت نو به کف اتاق چسباندند.

60. to ask a chairman for the floor
از رییس اجازه ی صحبت خواستن

61. we prized the parquets off the floor
با دیلم پارکت های کف اتاق را کندیم.

62. when he came on the senate floor everyone applauded
وقتی به صحن سنا آمد همه کف زدند.

63. he kept bouncing the ball off the floor
مرتب توپ را به کف اتاق می زد.

64. the plate was in shatters on the floor
بشقاب روی کف اتاق تکه تکه افتاده بود.

65. there were blood smears all over the floor
لکه های خون سرتاسر کف اتاق را پوشانده بود.

66. she slipped away from the chair onto the floor
او از صندلی فرو لغزید و بر کف اتاق افتاد.

67. the boy littered his clothing all over the floor and went to bed
پسر لباس های خود را کف اتاق انداخت و به بستر رفت.

68. i could see my face on the well-varnished hallway floor
می توانستم چهره ی خود را روی کف راهرو که خوب جلا داده شده بود ببینم.

69. there is a big splash of paint on the floor
در کف اتاق لکه ی بزرگ رنگ وجود دارد.

70. there was no time to hear questions from the floor
وقت برای شنیدن پرسش های حضار نبود.

مترادف ها

کف (اسم)
bottom, froth, bed, apron, floor, foam, slag, scum, blubber, deck, silt, offal, spume, insole, skim, scoria

بستر (اسم)
bed, floor, headstock, kip, doss

طبقه (اسم)
sort, kind, degree, grade, race, bed, floor, stage, category, class, estate, stratum, folium, caste, lair, genus, ilk, layer, pigeonhole

فرش (اسم)
cover, floor, carpet, carpeting

کف زمین (اسم)
floor, grass roots

اشکوب (اسم)
story, floor, stage

کف اطاق (اسم)
floor

کف سازی کردن (فعل)
floor

فرش کردن (فعل)
spread, floor, pave, rug

شکست دادن (فعل)
crush, smash, checkmate, floor, worst, drub, trounce, skunk, defeat, vanquish, outdo, smite

بزمین زدن (فعل)
floor, fell, overbear

تخصصی

[حسابداری] پایه
[عمران و معماری] کف - آشکوب - طبقه - کفسازی کردن
[فوتبال] کف(کف زمین)
[مهندسی گاز] کف
[زمین شناسی] محدوده زمین ،کف، سطح کار یک معدن رو باز اسلیتی
[معدن] کف (معادن زیرزمینی)

انگلیسی به انگلیسی

• flat surface at the bottom of the room on which one walks; story, level of a building; ground surface; area in a conference room from which the members speak; permission to speak
make a floor; cover a floor (i.e. with tiles); knock to the ground, knock down; press the gas pedal all the way down; astound, shock
the floor of a room is the flat part that you walk on.
a floor of a building is all the rooms on a particular level.
the sea floor or the ocean floor is the surface of the bottom of the sea.
the floor of the stock exchange is the large open area where the trading is done.
the floor is also used to refer to the place where official debates are held, especially between members of parliament.
if a boxer floors his opponent, he knocks him down but the opponent is able to get up and continue the fight.
if a remark or question floors you, you are so surprised or confused by it that you cannot answer it.
see also factory floor, shop floor.

پیشنهاد کاربران

در حالت فعل به معنای حیرت زده کردن، شوک زده کردن، مثال
What he said floored me یعنی حرفی که زد من را حیرت زده و شوکه کرد. یخ کردن از تعجب و شوک
❗️ تفاوت Floor و Ground:
اگه ما outside باشیم ( مثلا پارکی خیابونی جایی ) بهش میگن Ground
و
اگه inside باشیم ( مثلا توی خونه یا شرکت و غیره ) بهش میگن Floor.
کف
مثال: The cat likes to sleep on the warm floor by the fireplace.
گربه دوست دارد روی کف گرم کنار شومینه بخوابد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
معمولا برا پاساژ ها و ساختمانهای چند طبقه به کار برده میشه. مثلا
Third floor: طبقه سوم
مقدار کف، کمینه، معیار
floor 4 ( n ) =the ground at the bottom of the ocean, a forest, etc. , e. g. the ocean floor.
floor
floor 3 ( n ) =all the rooms that are on the same level of a building, e. g. Her office is on the second floor. the young couple who live two floors above.
floor
floor 2 ( n ) ( also floorboard ) =the bottom surface of a vehicle, e. g. The floor of the car was covered in cigarette butts.
floor
floor 1 ( n ) ( flɔr ) =the surface of a room that you walk on, e. g. a wooden floor. The body was lying on the kitchen floor.
floor
به عنوان فعل معنی زمین زدن کسی رو هم میده.
( توی دعوا )
پارکت
کف خونه ☄️
در مباحث علمی و به خصوص مهندسی می تواند به معنای: "سطح یا میزان" یک پارامتر باشد.
مثلا در جمله زیر :
A low NEP value corresponds to a lower noise floor and a more sensitive detector
مقدار NEP کم با "سطح/میزان" نویز کمتر و آشکارساز حساس تر مرتبط است.
...
[مشاهده متن کامل]

معنی کف کاملا درسته اما در مطالب این چنینی به نظر من مناسب نیست.

باعث شدن - نشانه ای بود - خاطر جمع شدن
. It floored me that he would take the time to do this
در اصطلاح زیر به معنای
نوبت سخنرانی
One's turn to speak
. Dr. reid, the floor is yours
فرق floor و storey
Floor به طبقه خاصی اشاره میکنه
Storey به تعداد طبقات یک ساختمون اشاره میکنه
A four - storey building : ساختمان چهار طبقه
The fourth floor: طبقه چهارم
✔️با خاک یکسان شدن
( موقعی که برخورد غیرمنتظره و نادرست ای با کسی میشه )
He was floored
مرده/پسره با خاک یکسان شد/هاج و واج موند
دوستان این کلمه 2 معنا داره که بیشتر استفاده میشه
1 - طبقه ( مثلا طبقه اول خونه ای. . . )
2 - کف زمین ( مثلا ما روی زمین مینشینیم و غذا میخوریم )
کف زمین
طبقه
از تعجب زبان کسی بند آمدن، به شدت تعجب کردن و شوکه شدن
to surprise or shock someone so much that they do not know what to say or do synonym stump:
▪ A couple of the questions completely floored me.
واژه floor به معنای طبقه
واژه floor به معنای طبقه به تمام اتاق ها و ساختمان ها در یک سطح از آپارتمان چند طبقه گفته می شود. مثلا:
this building has five floors ( این ساختمان پنج طبقه دارد. )

...
[مشاهده متن کامل]

واژه floor به معنای کف
واژه floor به معنای کف به سطحی از اتاق یا محلی گفته می شود که روی آن راه می روید. مثلا:
the bathroom floor needs cleaning ( کف دستشویی نیاز به شستن دارد. )
واژه floor به زمین و کف دریا، رودخانه، جنگل و . . . نیز گفته می شود. مثلا:
the ocean floor ( کف اقیانوس )
the cave floor ( کف غار )
منبع: سایت بیاموز

محوطه
مانند: Dance Floor = محوطۀ رقص ( در رستوران و امثال آن. . . )
تخت گاز رفتن
The surface we go on

طبقه، کف،
طبقه
کف ( درمقابل سقف )
ریاضی: تابع جزء صحیح، تابع پلکانی
از خود بیخود کردن
ریاضی: گرد کردن یکعدد اعشاری به نزدیکترین عدد صحیح پایینی
( Floor ) [اصطلاح دریانوردی]ورق عرضی عمودی در کف کشتی
طبقه
my office is on the first floor
دفتر من در طبقه ی اول است 👨🏻‍⚕️
کف اتاق
کف زمین - طبقه
طبقه
کف زمین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس