flog

/ˈflɑːɡ//flɒɡ/

معنی: تنبیه کردن، شلاق زدن، تازیانه زدن، انتقاد سخت کردن
معانی دیگر: (با تازیانه یا چوب یا تسمه) زدن (برای تنبیه)، فلک کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flogs, flogging, flogged
مشتقات: flogger (n.)
• : تعریف: to beat harshly with a whip or rod.
مترادف: flagellate, lash, scourge, whip
مشابه: flail, hide, horsewhip, lather, quirt, strap, switch, thrash, whale

- The captain had the sailor flogged for pilfering food.
[ترجمه گوگل] ناخدا ملوان را به دلیل دزدی غذا شلاق زد
[ترجمه ترگمان] ناخدا آن ملاحی را داشت که به خاطر دستبرد زدن به غذا تنبیه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. in the past they used to flog students
در گذشته شاگردان را چوب می زدند.

2. They are trying to flog their house.
[ترجمه گوگل]آنها سعی می کنند خانه خود را شلاق بزنند
[ترجمه ترگمان]می خواهند خانه خود را شلاق بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He tried to flog his old car, but no one would buy it.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد ماشین قدیمی خود را شلاق بزند، اما کسی آن را نمی خرید
[ترجمه ترگمان]سعی کرد تا ماشین قدیمی خود را شلاق بزند، اما کسی آن را نخریده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I'm going to flog all my old video tapes.
[ترجمه گوگل]من تمام نوارهای ویدئویی قدیمی ام را شلاق می زنم
[ترجمه ترگمان]می خواهم تمام فیلم های قدیمی و قدیمی خودم را تنبیه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We buy them cheaply and then flog them off at a profit.
[ترجمه گوگل]ما آنها را ارزان می خریم و سپس با سود آنها را شلاق می زنیم
[ترجمه ترگمان]آن ها را ارزان می خریم و بعد آن ها را با یک سود تنبیه می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He tried to flog me a broken TV set.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد یک تلویزیون شکسته به من شلاق بزند
[ترجمه ترگمان]اون سعی کرد که یه تلویزیون شکسته رو برای من درست کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They take a good idea and flog it to death.
[ترجمه گوگل]آنها یک ایده خوب را می گیرند و آن را تا حد مرگ شلاق می زنند
[ترجمه ترگمان]آن ها یک ایده خوب به دست می آورند و آن را به ضرب گلوله تنبیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It was a pleasure to flog her, to defend her, to scrutinize, criticize and idolize her.
[ترجمه گوگل]شلاق زدن او، دفاع از او، موشکافی کردن، انتقاد کردن و بت کردن او لذت بخش بود
[ترجمه ترگمان]برای اینکه از او دفاع کند لذت می برد تا از او دفاع کند، انتقاد کند، انتقاد کند و ستایشش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He began to flog Luke unmercifully, bringing the lash down across back, buttocks and legs again and again.
[ترجمه گوگل]او بی رحمانه شروع به شلاق زدن به لوک کرد و بارها و بارها شلاق را از پشت، باسن و پاها پایین آورد
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به لگد زدن به لوک و شلاق زدن به پشت و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره و دوباره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He is always complaining about having to flog electric storage heaters anyway.
[ترجمه گوگل]او همیشه از اینکه به هر حال باید بخاری های ذخیره برقی را شلاق بزند شاکی است
[ترجمه ترگمان]او همیشه از مجبور کردن به تنبیه بخاری های برقی به هر حال شکایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Don't let him flog you his car -- he's had endless trouble with it.
[ترجمه گوگل]اجازه نده او ماشینش را به تو شلاق بزند -- او با آن مشکل بی پایان داشته است
[ترجمه ترگمان]نذار تو ماشینش تو رو تنبیه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A rather unpleasant and damp flog came in its place.
[ترجمه گوگل]شلاق نسبتاً ناخوشایند و مرطوبی به جایش آمد
[ترجمه ترگمان]شلاق نسبتا ناخوشایندی در جای خود بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. How cruel was the man to flog his own son to death!
[ترجمه گوگل]مردی که پسرش را تا سر حد مرگ شلاق زد چقدر ظالم بود!
[ترجمه ترگمان]چه قدر بی رحم بود که پسر خود را تا حد مرگ شلاق می زد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Compare sell, vend, peddle, push and flog.
[ترجمه گوگل]فروش، فروش، دستفروشی، فشار دادن و شلاق را مقایسه کنید
[ترجمه ترگمان]فروش را مقایسه کنید، می فروشد، می فروشند، push را می فروشد و تنبیه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنبیه کردن (فعل)
amerce, punish, flog, castigate, penalize, chastise, scourge, horsewhip, reprimand

شلاق زدن (فعل)
flog, beat, belt, thong, baste, whip, thrash, whiplash, wallop, flail, belabor, belabour, leather, horse, cat, flagellate, horsewhip, scutch, welt

تازیانه زدن (فعل)
flog, whip, lambast, lambaste, stripe, lick, flagellate, scourge, knout, rawhide

انتقاد سخت کردن (فعل)
flog

انگلیسی به انگلیسی

• whip; beat, thrash; sell (slang)
to flog someone means to hit them hard with a whip or stick as a punishment.
if you flog something, you sell it; an informal use.

پیشنهاد کاربران

فروختن ، قالب کردن به ، انداختن به
حد زدن
رسمی: شلاق زدن
غیر رسمی: فروختن
تحمیل کردن

بپرس