flip

/ˈflɪp//flɪp/

معنی: تلنگر، ضربت سبک وناگهانی، جسور، گستاخ، پر رو، تلنگر زدن، از خود بیخود شدن
معانی دیگر: (با یک حرکت تند) انجام دادن، شیر یا خط کردن، (سکه را) به هوا پراندن، ورق زدن، (صفحه ی کتاب و غیره را) برگرداندن، (تند و سطحی) زدن به، (با شلاق و غیره) یواش زدن، (کج و کوله) حرکت کردن، به این سو و آن سو رفتن، زیگ زاگ رفتن، معلق زدن، کله معلق، پشتک، (با: through) تند و سرسری نگاه کردن (به چیزی به ویژه حین ورق زدن)، (عامیانه) ذوق زده شدن، از خوشی معلق زدن، (عامیانه) جوشی شدن، از کوره دررفتن، اختیار از کف دادن (flip out هم می گویند)، ضربه ی تند و سبک، نرمکوبه، حرکت تند، پرتاب، فلیپ (مشروب حاوی شکر و تخم مرغ و ادویه و آبجو یا شراب)، (عامیانه) گستاخ، دهان دریده، سمج، adj : گستا

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flips, flipping, flipped
(1) تعریف: to toss sharply so as to cause to turn over or spin.

- The chef flipped the pancake in the air.
[ترجمه گوگل] سرآشپز پنکیک را در هوا برگرداند
[ترجمه ترگمان] سر آشپز pancake را در هوا تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The choice was made by flipping a coin.
[ترجمه رضا پرهیزگار] برای انتخاب شیر و خط کردند
|
[ترجمه گوگل] انتخاب با ورق زدن یک سکه انجام شد
[ترجمه ترگمان] این انتخاب با تغییر یک سکه انجام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to toss with a snapping wrist motion.

- He flipped the baseball to me with his usual air of confidence.
[ترجمه گوگل] او توپ بیسبال را با اعتماد به نفس همیشگی اش به سمت من چرخاند
[ترجمه ترگمان] او با حالت عادی خودش بیسبال را به طرف من پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Could you flip me the remote?
[ترجمه گوگل] میشه ریموت رو برام بچرخونی؟
[ترجمه ترگمان] میشه کنترل رو بهم بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to turn or overturn rapidly and easily.
مشابه: reverse

- She flipped the pages until she found the map.
[ترجمه گوگل] او صفحات را ورق زد تا نقشه را پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] او صفحه را ورق زد تا آن که نقشه را پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He flipped the turtle on its back.
[ترجمه گوگل] لاک پشت را به پشت چرخاند
[ترجمه ترگمان] لاک پشت را روی پشتش انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Those burgers will burn if you don't flip them soon.
[ترجمه حمید] اگر همبر گرها رو پشت و رو نکنی میسوزند
|
[ترجمه گوگل] آن همبرگرها می سوزند اگر زود آن ها را برنگردانید
[ترجمه ترگمان] اگه به این زودی ها پیداشون نکنی، اون burgers می سوزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: flip one's wig, flip one's lid
(1) تعریف: to make a striking or flicking movement.

- He flipped at the dog's nose with the newspaper.
[ترجمه گوگل] با روزنامه به دماغ سگ تلنگر زد
[ترجمه ترگمان] با روزنامه به بینی سگ ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move in a sudden or jerky manner, as with a flipper, wing, or the like.

- The fish flipped left then right.
[ترجمه گوگل] ماهی به چپ و راست چرخید
[ترجمه ترگمان] سپس به چپ و راست نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to do a somersault in the air.

- The gymnast flipped as part of her dismount.
[ترجمه گوگل] ژیمناستیک به عنوان بخشی از پیاده شدن خود چرخید
[ترجمه ترگمان] همچنان که از اسب پیاده می شد، ژیمناستیک کار را به سرعت تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (slang) to become excited or angry (often fol. by out).

- Her parents completely flipped out when they heard she had stayed out all night.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش وقتی شنیدند که او تمام شب را بیرون مانده بود کاملاً از خواب پریدند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش وقتی شنیدند که تمام شب بیرون مانده بود، کاملا گیج شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If I get a good grade on this test, I will absolutely flip.
[ترجمه گوگل] اگر در این آزمون نمره خوبی بگیرم، حتماً تلنگر خواهم زد
[ترجمه ترگمان] ، اگه توی این آزمایش نمره خوب بگیرم کاملا قاطی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of flipping, esp. a jerky movement.

- With a flip of his wrist, he sent the stone flying.
[ترجمه گوگل] با تکان دادن مچش سنگ را به پرواز درآورد
[ترجمه ترگمان] با یک چرخش مچ دستش را به پرواز در آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a somersault in the air.

- The skater dazzled the audience with his flip at the end of the performance.
[ترجمه گوگل] این اسکیت باز در پایان اجرا با تلنگر خود تماشاگران را خیره کرد
[ترجمه ترگمان] اسکیت باز تماشاچیان را در پایان نمایش گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She taught the dog to do a flip.
[ترجمه گوگل] او به سگ تلنگر را یاد داد
[ترجمه ترگمان] او به سگ یاد داد که یک تلنگر بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a mixed drink made with an alcoholic beverage, sugar, and beaten eggs.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: (informal) disrespectful; discourteous.
مشابه: disrespectful, saucy

(2) تعریف: not appropriately serious; unconcerned; flippant.

جمله های نمونه

1. flip one's lid (or wig)
(خودمانی) دیوانه شدن،اختیار از کف دادن،از خود بی خود شدن

2. let's flip a coin to see who should pay for dinner
بیا شیر یا خط کنیم تا معلوم شود کی باید پول شام را بدهد.

3. the flip side of this matter
جنبه ی معکوس این قضیه

4. to flip pages in a book
صفحات کتابی را ورق زدن

5. to flip the dust from one's shoes
گرد و خاک کفش های خود را زدن

6. The trade deficit is the flip side of a rapidly expanding economy.
[ترجمه گوگل]کسری تجاری طرف دیگر اقتصادی است که به سرعت در حال گسترش است
[ترجمه ترگمان]کسری تجاری طرف دیگر اقتصاد در حال توسعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Each classroom has a flip chart to write on.
[ترجمه گوگل]هر کلاس درس یک نمودار تلنگر برای نوشتن دارد
[ترجمه ترگمان]هر کلاس یک نمودار فلیپ چارت برای نوشتن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The flip side of the treatment is that it can make patients feel very tired.
[ترجمه گوگل]طرف دیگر درمان این است که باعث می شود بیماران احساس خستگی زیادی کنند
[ترجمه ترگمان]جنبه دیگر درمان این است که باعث می شود بیماران احساس خستگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. When one side is done, flip the pancake to cook the other side.
[ترجمه گوگل]وقتی یک طرف آن تمام شد، پنکیک را برگردانید تا طرف دیگر هم بپزد
[ترجمه ترگمان]وقتی یک طرف انجام می شود، the را عوض کنید تا طرف مقابل را بپزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The whole thing was decided on the flip of a coin.
[ترجمه گوگل]همه چیز روی یک سکه تصمیم گرفته شد
[ترجمه ترگمان]کل قضیه توسط یه سکه مشخص شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I had a quick flip through the report while I was waiting.
[ترجمه گوگل]در حالی که منتظر بودم گزارش را ورق زدم
[ترجمه ترگمان]وقتی منتظر بودم سریع گزارش را رد کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She'll flip her lid when she finds out.
[ترجمه گوگل]وقتی بفهمد درپوشش را برمی‌گرداند
[ترجمه ترگمان]وقتی بفهمه درش رو باز می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We're now starting to see the flip side of the government's economic policy.
[ترجمه گوگل]ما اکنون شروع به دیدن طرف مقابل سیاست اقتصادی دولت کرده ایم
[ترجمه ترگمان]اکنون ما شروع می کنیم که جنبه دیگر سیاست اقتصادی دولت را ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Oh, flip, I've missed the bus.
[ترجمه گوگل]اوه، تلنگر، من اتوبوس را از دست داده ام
[ترجمه ترگمان] اوه، شیر، اتوبوس رو از دست دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I tripped and almost did a backward flip down the stairs.
[ترجمه گوگل]من زمین خوردم و تقریباً از پله ها به عقب برگردم
[ترجمه ترگمان]سکندری خوردم و تقریبا از پله ها پایین رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The tone of the book is sometimes too flip.
[ترجمه گوگل]لحن کتاب گاهی خیلی تلنگر است
[ترجمه ترگمان]لحن کتاب گاهی اوقات تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

ضربت سبک وناگهانی (اسم)
flip

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

تلنگر زدن (فعل)
fillip, flip

از خود بیخود شدن (فعل)
transport, ravish, flip

تخصصی

[سینما] وارونگی
[ریاضیات] ضربه

انگلیسی به انگلیسی

• light slap; sudden motion; somersault, jumping and twisting movement; alcoholic drink containing eggs and sugar
toss and cause to spin or turn over (as of a coin); do a somersault; move suddenly; go crazy (slang)
sarcastic, flippant, disrespectful
if you flip something that weighs very little into a different position, you quickly push it into that position.
if you flip a switch or flip a light or a machine on or off, you turn it on or off.
if you flip, you suddenly become angry because of something that has happened; an informal use.
see also flipping.
if something flips over, or if someone flips something over, it turns over suddenly and sometimes crashes.
if you flip through a book or file, you turn the pages and look at them quickly to get a rough idea of their contents.

پیشنهاد کاربران

ترجمه ی تمام دوستان درست بود.
فقط برای learner ها می گویم سه نکته را :
۱ - می دانم برای معانی گسترده flip گیج شدید . ترجمه ها و مثال های دوستان را بخوانید ، اما اگر یک معنی میخواهدید که هفتاد درصد پوشش دهد ، ( از این رو به آن رو کردن ) را یاد بگیرید
...
[مشاهده متن کامل]

مثال : ماهی را از این رو به آنرو کن . ( دستور آشپزی در تابه )
Flip over fish in pan
آنطرف کاست را بگذار بشنویم ( در کاستهای قدیمی که دو طرف داشتند )
Flip the record
۲ - با flap قاطی نکنید که آن هم مثل flip هزار معنی داخل جملات مختلف دارد.
۳ - واژه ی flipper که برای خیلی ها آشنا است ، ( یک سریال محبوب در دهه ی ۶۰ و هفتاد میلادی بود ، ماجراهای یک دلفین تعلیم دیده بود که باله اش را مرتب به آب می کوبید و جیغ میزد تا صاحبش را متوجه چیزی کند ) خلاصه از روی سریال فلیپر یادتان باشد یک معنی flip ، شلپی در آب کوبیدن است و معنی فلیپر ، باله ی شنا در ماهی ها است.

He went back into the bar, handily flipped his gun into the air او برگشت به سمت کافه ، ماهرانه اسلحه اش را درآورد و به سمت هوا گرفت
زیر و رو کردن
چرخاندن
برگرداندن
معکوس کردن
مثال:
New leaders need to flip their focus. Instead of looking at others, they must realize that others now are looking at them.
پاس سریع و کوتاه، پرش طول با پشتک به جلو در هوا. از خود بیخود شدن، ضربت سبک وناگهانی، تلنگر زدن
( adj. ) گستاخ، جسور، پر رو، ورزش: پرش از لبه خارجی عقبی اسکیت با نیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا، وارو
پشتک زدن
A job interview isn't a noe - way conversation. You can flip your job interview
زیر و رو شدن
در خصوص گوشی موبایل به معنی تا شو است
1 -
( IN LAW ) / mainly US/ informal
to make a statement in court against someone when you are both accused of a crime; to persuade someone to do this
قانون، غیر رسمی، عمدتاً در امریکا
در دادگاه بر علیه کسی صحبت کردن در حالتی که هر دو متهم هستید، لو دادن کسی در دادگاه
...
[مشاهده متن کامل]

There are cases in which prosecutors have threatened to seek the death penalty unless a witness flips against a co - defendant
2 -
to change sides, or make someone change sides, and start to give secret information about an organization, country, etc
تغییر موضع، یا وادار کردن کسی به تغییر موضع، و شروع به دادن اطلاعات محرمانه در مورد یک سازمان، کشور و غیره
Counterintelligence was dependent on spies who had been flipped
FBI agents started the process of trying to get him to flip

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/flip?q=flip
Flip your lidیعنی کفتو می بره
She flipped back her hair
اینجا میشه پشت گوش انداختن
درورزش شنا موقعی که شناگر به انتهای استخر میرسدبرای دوربعدی درحال چرخیدن به دیواره استخر ضربه زده ودور بعدی را شروع میکندflip turn
چرخاندن :
You turn the machine on by flipping ( = operating ) the switch on the side
move - toss - turn in the air
چرخاندن
تاشو
قابل تا شدن
یکی دیگه از معنی هاش:
to make a statement in court against someone when you are both accused of a crime; to persuade someone to do this
ورق زدن هم میشه
چپ شدن ماشین
برگردوندن , پشت و رو کردن ؛ انداختن ( سکه ) ؛ پشتک
# Flip the tape to play the other side
# He was flipping burgers on the barbecue
# He flipped a coin into the air
# She flipped the key through the air
# The acrobats were doing somersaults and flips
flip one's hair
با یک حرکت سریع دست، موهاش رو از جلوی صورتش به عقب بردن.
برای خونه اگه به کار بره یعنی خونه رو نو نوار کنی و تعمیر کنی تا بتونی با قیمت بهتری بفروشی

Flip=turn over
در خصوص ملک و املاک:
to buy and usually renovate ( real estate ) so as to quickly resell at a higher price
مثال:
He's flipped three houses for a substantial profit.
برگرفته شده از وبستر
قرار گرفتن
جابجا شدن
عمل کردن
کله ملق زدن

تغییر نظر دادن مخصوصا در مورد جایگاه سیاسی
این رو آن رو کردن، این ور و آن ور کردن، به یک ور دیگر برگرداندن***وارانه شدن، چپه شدن
I lost my place in my book when the pages flipped over in the win
I flipped the book ( over ) to look at the back cover
***
I stuck that broom in your bike spokes, and you flipped over
پشت و رو کردن
( فعل ) این لغت معانی متعددی دارد که باید در متن درک شود؛ ولی یکی از معانی پیشنهادی برای ایم فعل : پشت و رو کردن
انداختن، پرتاب کردن
در متون مرتبط با املاک و مستغلات، واژه flip هم معنی resell هست یعنی فروش مجدد برای کسب سود. در واقع در زبان انگلیسی ( خصوصا در آمریکا ) وقتی کسی خانه ای را بخره و بعد از مدتی ( مثلا دو ماه بعد ) آن را بفروشه، از flip استفاده میشه. یا اگر کسی خانه ای را که نیاز به ترمیم و بازسازی داره، بخره و آن را تعمیر جزئی کنه یا حتی کلا خانه را خراب کنه و از نو بسازه و بعدش بفروشه، باز هم میشه از flip استفاده کنیم.
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان فارسی اگه خواستیم این واژه را معنا کنیم، معادل های مناسبی نداریم. با این حال میشه از عبارت �بخر و بفروش� استفاده کرد.
مثال: which cities across Iran are better for flipping house?
معنی: کدام شهرهای ایران برای بخر بفروش خانه بهتر است؟

از خود بیخود شدن. گستاخ. پر رو
بستگی دارد به جمله ای که در آن بکار رفته . مثلا بر عکس کردن , تلنگر زدن , تکان دادن هل دادن برگردان های خوبی برای این واژه هستند
جابجایی ناگهانی
حرکت دادن، هل دادن، پرت کردن، انداختن، افکندن
عامیانش میشه
خیره نگاه کردن
quit flipping me off
نگاه خیرتو از من بردار
پشتک وارو
شیر یا خط انداختن
برعکس کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس