پرتاب کردن She picked up one of the chairs and flung it hard at the window
انداختن
• she flung herself into his arms
He flung his coat on his shoulders and left the• house.
دور انداختن, از شر چیزی خلاص شدن
• She wants to fling away all his posessions
انداختن
دور انداختن, از شر چیزی خلاص شدن
بیرون انداختن، به بیرون پرت کردن، دور انداختن!
- در مورد اسب و غیره ) لگد انداختن، لگد پرتاب کردن، لگد زدن!
I think it's about time we flung out these old magazines
فکر می کنم اون تقریبا زمانی است که این مجلات قدیمی رو دور انداختیم!
- در مورد اسب و غیره ) لگد انداختن، لگد پرتاب کردن، لگد زدن!
فکر می کنم اون تقریبا زمانی است که این مجلات قدیمی رو دور انداختیم!