فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flings, flinging, flung
حالات: flings, flinging, flung
• (1) تعریف: to throw violently or forcefully; hurl.
• مترادف: heave, hurl, sling
• مشابه: cast, catapult, chuck, dash, hurtle, launch, pitch, propel, throw, toss
• مترادف: heave, hurl, sling
• مشابه: cast, catapult, chuck, dash, hurtle, launch, pitch, propel, throw, toss
- The mob flung rocks at the government soldiers.
[ترجمه مریم] معترضان به سوی سربازان دولتی سنگ پرتاب نمودند.|
[ترجمه گوگل] جمعیت به سوی سربازان دولتی سنگ پرتاب کردند[ترجمه ترگمان] جمعیت به سربازان دولتی برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to engage (oneself) forcefully or energetically.
• مترادف: launch, throw
• مشابه: engage, immerse, pitch into, plunge
• مترادف: launch, throw
• مشابه: engage, immerse, pitch into, plunge
- She flung herself into the project.
[ترجمه مریم] او خودش را به پروژه تحمیل کرد|
[ترجمه گوگل] او خودش را وارد پروژه کرد[ترجمه ترگمان] خودش را روی پروژه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to move or send forcefully or abruptly; cast.
• مترادف: cast, throw
• مشابه: catapult, heave, hurl, lash, launch, pitch, send
• مترادف: cast, throw
• مشابه: catapult, heave, hurl, lash, launch, pitch, send
- The bus was getting crowded, and he flung himself into the empty seat.
[ترجمه گوگل] اتوبوس داشت شلوغ می شد و خودش را روی صندلی خالی پرت کرد
[ترجمه ترگمان] اتوبوس شلوغ شد و او خود را روی صندلی خالی انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتوبوس شلوغ شد و او خود را روی صندلی خالی انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police flung the protesters into prison.
[ترجمه گوگل] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه ترگمان] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس معترضان را به زندان انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to discard or throw aside (often fol. by away or aside).
• مترادف: chuck, discard, toss
• مشابه: cast, deep-six, drop, heave, junk, pitch, slough
• مترادف: chuck, discard, toss
• مشابه: cast, deep-six, drop, heave, junk, pitch, slough
- She decided just to fling those old shoes.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت فقط آن کفش های قدیمی را پرت کند
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفت اون کفش های قدیمی رو پرت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفت اون کفش های قدیمی رو پرت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He simply flung aside his chance for getting that scholarship.
[ترجمه گوگل] او به سادگی شانس خود را برای گرفتن آن بورسیه کنار گذاشت
[ترجمه ترگمان] او به سادگی فرصتی را برای گرفتن بورس تحصیلی به کناری انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به سادگی فرصتی را برای گرفتن بورس تحصیلی به کناری انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move or throw oneself about energetically or violently.
• مترادف: flounce, tear
• مشابه: dash, fly, hurl, race, rush
• مترادف: flounce, tear
• مشابه: dash, fly, hurl, race, rush
- She was so angry that she flung about the house breaking things.
[ترجمه گوگل] او به قدری عصبانی بود که برای شکستن وسایل خانه پرت شد
[ترجمه ترگمان] آنقدر عصبانی بود که به خانه باز می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آنقدر عصبانی بود که به خانه باز می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: flinger (n.)
عبارات: take a fling at
مشتقات: flinger (n.)
عبارات: take a fling at
• (1) تعریف: the act of flinging.
• مترادف: heave, throw
• مشابه: cast, launch, pitch, toss
• مترادف: heave, throw
• مشابه: cast, launch, pitch, toss
- With a quick fling, she sent the smooth flat rock skipping across the water.
[ترجمه گوگل] او با یک پرتاب سریع، صخره صاف صاف را در حال پرش روی آب فرستاد
[ترجمه ترگمان] با یک حرکت سریع سنگ صاف صاف را روی آب فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با یک حرکت سریع سنگ صاف صاف را روی آب فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a short period of unrestrained pleasure-seeking or revelry; spree.
• مترادف: binge, spree
• مشابه: bacchanal, bout, carouse, frolic, orgy, revel, romp, saturnalia, splurge, wassail
• مترادف: binge, spree
• مشابه: bacchanal, bout, carouse, frolic, orgy, revel, romp, saturnalia, splurge, wassail
- He had one last fling before settling down and getting married.
[ترجمه روح] قبل از اینکه تصمیم بگیره و ازدواج کنه برای آخرین بار عشق بازی داشت.|
[ترجمه گوگل] او قبل از اینکه زندگی کند و ازدواج کند آخرین فرصت را داشت[ترجمه ترگمان] قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند، یک دفعه قبل از این که دراز بکشد و ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her semester in Europe was more of a fling than a serious period of study.
[ترجمه learner] ترم تحصیلی او در اروپا کوتاهتر از اون بود بود که دوره جدی مطالعاتی باشد|
[ترجمه گوگل] ترم تحصیلی او در اروپا بیشتر یک دوره تحصیلی جدی بود[ترجمه ترگمان] semester در اروپا بیش از یک دوره تحصیلی جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a brief love affair, usu. with little or no emotional significance.
• مشابه: affair, amour, intrigue, liaison
• مشابه: affair, amour, intrigue, liaison
- He insisted to his wife that the time spent with this old girlfriend had just been a fling.
[ترجمه مثشقرثق] او به همسرش اصرار می کنه که مدت کوتاهی با دوست دختر قدیمی اش بوده|
[ترجمه ماشا] به همسرش اصرار داشت زمانی که با اون دختر بود ٫ فقط یک خوشگذرانی کوتاه مدت بود.|
[ترجمه گوگل] او به همسرش اصرار کرد که مدتی که با این دوست دختر قدیمی گذرانده است، فقط یک پرت بوده است[ترجمه ترگمان] به همسرش گفته بود که وقتش را با این دوست دختر پیر سپری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید