flinch

/ˈflɪnt͡ʃ//flɪnt͡ʃ/

معنی: عدول کردن، لرزیدن، شانه خالی کردن، بخود پیچیدن، دریع داشتن
معانی دیگر: (از شدت درد یا ترس) خود را عقب کشیدن، به خود لرزیدن، (از ترس) عضلات خود را منقبض کردن، جا خوردن، یکه خوردن، چندش، (از کار خطرناک یا مشکل و غیره) روی گرداندن، مضایقه کردن، امساک

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flinches, flinching, flinched
(1) تعریف: to draw away suddenly, as in pain or fear; wince.
مشابه: quail

- The wound was painful, and he flinched as the doctor attempted to examine it.
[ترجمه گوگل] زخم دردناک بود و وقتی دکتر سعی داشت آن را معاینه کند، به خود لرزید
[ترجمه ترگمان] زخم دردناک بود و همان طور که دکتر سعی می کرد آن را امتحان کند، بر خود لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His touch on her shoulders made her flinch.
[ترجمه فاطیما] از برخورد دست های او با شانه هایش، احساس ناخوشایندی به او دست داد.
|
[ترجمه نیما] او از برخورد دست های او بر شانه هایش جا خورد.
|
[ترجمه گوگل] لمسش روی شانه هایش او را به لرزه انداخت
[ترجمه ترگمان] دستش را روی شانه های او گذاشت و به خود لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to retreat from or avoid something unpleasant, fearsome, or difficult.
مشابه: quail
اسم ( noun )
مشتقات: flinchingly (adv.), flincher (n.)
• : تعریف: the act of flinching.

جمله های نمونه

1. flinch from doing something
از انجام کار (ناخوشایند و غیره) سرباز زدن

2. i flinch every time i hear a dentist's drill
هروقت صدای مته ی دندان ساز را می شنوم به خود می لرزم.

3. hunger had made them so desperate that they would not flinch at anything
گرسنگی آنقدر جان آنها را به لب آورده بود که از هیچ کاری روگردان نبودند.

4. Jones didn't flinch once when the nurse cleaned the cut in his leg.
[ترجمه نیما] وقتی پرستار بریدگی پای او را تمیز کرد، جونز یک بار هم خود را عقب نکشید
|
[ترجمه گوگل]وقتی پرستار بریدگی پای او را تمیز کرد، جونز یک بار هم تکان نخورد
[ترجمه ترگمان]وقتی پرستار بریدگی پای او را تمیز کرد، جونز به خود نپیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The world community should not flinch in the face of this challenge.
[ترجمه ....] جامعه جهانی نباید در مواجهه با این چالش ، شانه خالی کند.
|
[ترجمه گوگل]جامعه جهانی نباید در برابر این چالش کوتاه بیاید
[ترجمه ترگمان]جامعه جهانی نباید در مواجهه با این چالش بر خود فشار آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She won't flinch from speaking her mind.
[ترجمه گوگل]او از گفتن نظرش کوتاه نمی آید
[ترجمه ترگمان]او از حرف زدن با ذهن او ناراحت نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The guests were frightened to flinch when the dog was barking at them in front of the fence door.
[ترجمه گوگل]وقتی سگ جلوی در حصار برایشان پارس می کرد، میهمانان ترسیده بودند که بال در بیاورند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که سگ ها جلوی در پرچین پارس می کردند، میهمانان از ترس می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He didn't even flinch when the nurse cleaned the wound.
[ترجمه گوگل]او حتی وقتی پرستار زخم را تمیز کرد، تکان نخورد
[ترجمه ترگمان]وقتی پرستار زخم را پاک کرد حتی به خودش نپیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Tatli's movies never flinch from dealing with controversial subjects-divorce, abortion, virginity.
[ترجمه گوگل]فیلم های تاتلی هرگز از پرداختن به موضوعات بحث برانگیز مانند طلاق، سقط جنین، باکرگی کوتاهی نمی کنند
[ترجمه ترگمان]فیلم های Tatli هرگز از برخورد با موضوعات بحث برانگیز - طلاق، سقط جنین و بکارت دفاع نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Stephen did not flinch at the noise, he did not seem to hear it.
[ترجمه گوگل]استفن از این سر و صدا تکان نخورد، به نظر نمی رسید که آن را بشنود
[ترجمه ترگمان]استفان از این صدا شانه خالی نکرد، به نظر نمی رسید که این صدا را بشنود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sabine did her best not to flinch from the contempt in madame's voice as well as the implications of what she was saying.
[ترجمه گوگل]سابین تمام تلاش خود را کرد تا از تحقیر صدای مادام و همچنین پیامدهای آنچه که او می‌گفت، به خود نپرد
[ترجمه ترگمان]ساب ین نهایت تلاشش را به کار برد که از تحقیری که در صدای مادام وی ایجاد کرده بود خودداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I don't flinch from facing trouble.
[ترجمه گوگل]من از مواجهه با مشکل تکان نمی خورم
[ترجمه ترگمان]از روبرو شدن به دردسر شانه خالی نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I flinch, and Rachel starts up from the floor as I begin stumbling through some kind of introduction.
[ترجمه گوگل]من تکان می‌خورم، و ریچل از روی زمین بلند می‌شود، در حالی که من شروع به تلو تلو خوردن از طریق نوعی مقدمه می‌کنم
[ترجمه ترگمان]به خودم پیچیدم، و ریچل از روی زمین شروع به بالا رفتن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Though he quailed inwardly, he managed not to flinch.
[ترجمه گوگل]اگرچه در درونش بلدرچین بود، اما موفق شد تکان نخورد
[ترجمه ترگمان]با اینکه خود را باخت، سعی کرد که خود را تکان ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عدول کردن (فعل)
swerve, dodge, obviate, avoid, elude, shirk, back out, backtrack, deviate, weasel, flinch, skive

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

شانه خالی کردن (فعل)
weasel, quail, flinch

بخود پیچیدن (فعل)
writhe, flinch

دریع داشتن (فعل)
flinch

انگلیسی به انگلیسی

• act of wincing or recoiling in fear, show of fear
wince, shrink, recoil, draw back, show fear or pain
if you flinch when you are startled or hurt, you make a small, sudden movement without meaning to.
if you flinch from something unpleasant, you are unwilling to do it or think about it.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To recoil or draw back from something unpleasant; wince 😬
🔍 مترادف: Recoil
✅ مثال: He didn't flinch when the doctor administered the shot, remaining calm and steady.
Make a quick, nervous movement as an instinctive reaction to fear, pain, or surprise.
از ترس، درد یا تعجب لرزیدن/به رعشه افتادن.
به اصطلاح ورجستن هم می گویند
از روی ترس و درد عقب کشیدن هم میشودمثلا سربازان ترسیده اند و فرمانده می گوید don't flinch
به خود لرزیدن
معنای آبادیس
✅شانه خالی کردن - ( از شدت درد یا ترس ) خود را عقب کشیدن
Iranian Hulk explodes at press conference, Martyn Ford doesn't even ⭐flinch
زل زدن
خم به ابرو آوردن
زه زدن
انصراف وترک گفتن و گریختن از سنگینی کاری که قبلاً آن را به چیزی نمی شمرد و مدعی توانستن آن بود. از میدان بدر رفتن. از دعوی خود بازآمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . از میدان دررفتن. از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
از جا پریدن
verb
🔴make a quick, nervous movement as an instinctive reaction to fear, pain, or surprise.
🔵"she flinched at the acidity in his voice"
🔵I literally flinched and then almost threw up
I coughed till my eyes were watery
...
[مشاهده متن کامل]

!What evil have i seen
Likewise. This is one of the first videos, in a long time to cause a physical reaction, accompanied by an "uuaaahhg"
شوکه شدن - جا خوردن - از تعجب و ترس و درد شوکه شدن و پشم ریزون شدن

یکه خوردن
سیخ شدن موی تن ( از ترس )
flinch ::: جا خوردن ( از روی ترس یا تعجب )
unflinching ::: مصمم ( determined )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس