صفت ( adjective )
حالات: flightier, flightiest
مشتقات: flightily (adv.), flightiness (n.)
حالات: flightier, flightiest
مشتقات: flightily (adv.), flightiness (n.)
• (1) تعریف: lacking stability, or serious purpose or interest; irresponsible; frivolous.
• مترادف: capricious, fickle, frivolous, irresponsible, skittish
• متضاد: steady
• مشابه: changeful, dizzy, erratic, fanciful, giddy, impulsive, inconstant, indecisive, irresolute, undependable, unstable, wayward, whimsical
• مترادف: capricious, fickle, frivolous, irresponsible, skittish
• متضاد: steady
• مشابه: changeful, dizzy, erratic, fanciful, giddy, impulsive, inconstant, indecisive, irresolute, undependable, unstable, wayward, whimsical
- He started many projects but was too flighty to finish any one of them.
[ترجمه گوگل] او پروژههای زیادی را شروع کرد، اما برای به پایان رساندن هر یک از آنها بیش از حد متعهد بود
[ترجمه ترگمان] او پروژه های بسیاری را آغاز کرد، اما بسیار flighty بود که هیچ کدام از آن ها را به پایان برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او پروژه های بسیاری را آغاز کرد، اما بسیار flighty بود که هیچ کدام از آن ها را به پایان برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was somewhat flighty in college, never staying long in any relationship.
[ترجمه گوگل] او در کالج تا حدودی پرخاشگر بود و هرگز در هیچ رابطه ای مدت زیادی نمی ماند
[ترجمه ترگمان] او تا حدی در دانشگاه به سر می برد و هرگز در هیچ رابطه ای با او فاصله نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تا حدی در دانشگاه به سر می برد و هرگز در هیچ رابطه ای با او فاصله نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: easily excited; light-headed; silly; giddy.
• مترادف: giddy, harebrained, light-headed, scatterbrained, silly
• متضاد: steady
• مشابه: crazy, delirious, dizzy, foolish, rattlebrained, reckless, thoughtless, wild
• مترادف: giddy, harebrained, light-headed, scatterbrained, silly
• متضاد: steady
• مشابه: crazy, delirious, dizzy, foolish, rattlebrained, reckless, thoughtless, wild