flighty

/ˈflaɪti//ˈflaɪti/

معنی: خل، دمدمی مزاج، بوالهوس، متلون المزاج
معانی دیگر: سربه هوا، مل و مست، دمدمی، بوالهوسانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: flightier, flightiest
مشتقات: flightily (adv.), flightiness (n.)
(1) تعریف: lacking stability, or serious purpose or interest; irresponsible; frivolous.
مترادف: capricious, fickle, frivolous, irresponsible, skittish
متضاد: steady
مشابه: changeful, dizzy, erratic, fanciful, giddy, impulsive, inconstant, indecisive, irresolute, undependable, unstable, wayward, whimsical

- He started many projects but was too flighty to finish any one of them.
[ترجمه گوگل] او پروژه‌های زیادی را شروع کرد، اما برای به پایان رساندن هر یک از آن‌ها بیش از حد متعهد بود
[ترجمه ترگمان] او پروژه های بسیاری را آغاز کرد، اما بسیار flighty بود که هیچ کدام از آن ها را به پایان برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was somewhat flighty in college, never staying long in any relationship.
[ترجمه گوگل] او در کالج تا حدودی پرخاشگر بود و هرگز در هیچ رابطه ای مدت زیادی نمی ماند
[ترجمه ترگمان] او تا حدی در دانشگاه به سر می برد و هرگز در هیچ رابطه ای با او فاصله نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: easily excited; light-headed; silly; giddy.
مترادف: giddy, harebrained, light-headed, scatterbrained, silly
متضاد: steady
مشابه: crazy, delirious, dizzy, foolish, rattlebrained, reckless, thoughtless, wild

جمله های نمونه

1. flighty girls
دختران مل و مست

2. She is too flighty to take care of young children.
[ترجمه گوگل]او برای مراقبت از کودکان خردسال بیش از حد متعصب است
[ترجمه ترگمان]خیلی flighty که از بچه ها مراقبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He said I was too flighty to be a good supervisor.
[ترجمه گوگل]او می‌گفت من آن‌قدر پرخاشگر هستم که نمی‌توانم سرپرست خوبی باشم
[ترجمه ترگمان]اون گفت من خیلی flighty که سرپرست خوبی باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Isabelle was a frivolous little fool, vain and flighty.
[ترجمه گوگل]ایزابل یک احمق کوچک بیهوده و بیهوده بود
[ترجمه ترگمان]ایزابل یک احمق کوچک و پوچ و پوچ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was a good looker, if a bit flighty for these parts.
[ترجمه گوگل]او ظاهر خوبی بود، اگر اندکی نسبت به این بخش‌ها دلسرد بود
[ترجمه ترگمان]چه خوش قیافه بود، چه خوب بود، چه خوش قیافه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. As if I were some sort of flighty actress!
[ترجمه گوگل]انگار که من یه جورایی هنرپیشه پرخاشگر باشم!
[ترجمه ترگمان]مثل این که من یک هنرپیشه اهل flighty!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A tendency towards rather flighty behaviour in the breed is being overcome by careful selection.
[ترجمه گوگل]گرایش به رفتار نسبتاً پروازی در نژاد با انتخاب دقیق برطرف می شود
[ترجمه ترگمان]تمایل به رفتار flighty در این نژاد با انتخاب محتاطانه غلبه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The capricious and flighty Colette continued to see De Morny occasionally until the first world war.
[ترجمه گوگل]کولت دمدمی مزاج و پرخاشگر تا زمان جنگ جهانی اول گهگاه به دیدن دی مورنی ادامه داد
[ترجمه ترگمان]کو لت capricious و flighty بار دیگر به دیدن De تا اولین جنگ جهانی ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The lady had always been a bit flighty in her mind - nervous, delicate, taking odd fancies.
[ترجمه گوگل]این خانم همیشه در ذهنش کمی دمدمی مزاج بود - عصبی، ظریف، و خیالات عجیب و غریب
[ترجمه ترگمان]این خانم همیشه در ذهن و افکار مغشوش و nervous و تصورات عجیب و غریبی در ذهن خود دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some of these people are footloose and flighty.
[ترجمه گوگل]برخی از این افراد بی بند و بار هستند
[ترجمه ترگمان]بعضی از این افراد footloose و flighty
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. 'she was never flighty like you.
[ترجمه گوگل]او هرگز مثل شما متعصب نبود
[ترجمه ترگمان]اون هرگز مثل تو فکر نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A silly, flighty, or empty-headed person.
[ترجمه گوگل]یک فرد احمق، پرخاشگر یا سر خالی
[ترجمه ترگمان]یه آدم احمق و پوچ و غیر عادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Childlings sylphs are timid and flighty.
[ترجمه گوگل]سیلف های کودکی ترسو و فراری هستند
[ترجمه ترگمان]همه کس مانند همه کس ترسو و flighty است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She a frivolous little fool vain and flighty.
[ترجمه گوگل]او یک احمق کوچک بیهوده و بیهوده است
[ترجمه ترگمان]او یک احمق کوچک و پوچ و پوچ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خل (صفت)
light, abnormal, crackpot, mad, nuts, dotty, flighty, strange, queer, half-baked, light-minded, off-beat, off-color, off-colour, queerish, screwy

دمدمی مزاج (صفت)
flighty, erratic, capricious, pliant

بوالهوس (صفت)
flighty, fanciful, whimsical, freakish, capricious

متلون المزاج (صفت)
flighty

انگلیسی به انگلیسی

• frivolous; fickle; fanciful, whimsical; irresponsible
people, especially women, are described as flighty when they are not serious, steady, or reliable; an old-fashioned word.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
Her flighty behavior made it hard to rely on her for important tasks.
In a conversation about relationships, someone might say, “I’m tired of dating flighty people who can’t make up their minds. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A person describing their friend might say, “She’s so flighty, always jumping from one interest to another without sticking with anything. ”

بی دست وپا، دست و پا چلفتی.
سبک ( از لحاظ رفتار )
سر به هوا
She's a dumb, flighty society same. She's crazy
Small Time Crooks 2000🎥

بپرس