flicker

/ˈflɪkər//ˈflɪkə/

معنی: جنبش، سوسو، سوسو زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن
معانی دیگر: (تند) باز و بسته کردن یا شدن، (تند) جنبیدن، (مانند شعله ی آتش در باد) لرزیدن، (نور یا سایه و غیره را) لرزاندن، پس و پیش بردن (به سرعت)، لرزش (شعله و سایه و غیره)، تکان تند، تندکوبه، احساس خفیف، نشانه ی ضعیف، (در پرده ی سینما یا صفحه ی تلویزیون و غیره) چشمک، چشمک زدن (تصویر)، (بیشتر در مورد پرندگان) بال زدن، (بال ها را) تند حرکت دادن، (جانورشناسی) دارکوب زرین (دارکوب بومی امریکای شمالی از جنس colaptes به ویژه c. auratus)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flickers, flickering, flickered
(1) تعریف: to burn or cast light in an unsteady, jerky manner.
مشابه: blink, twinkle, waver

- The flashlight flickered for a moment before the batteries went dead.
[ترجمه Nh] چراغ قوه یک لحظه قبل از تمام شدن باتری ها سوسو زد ( خاموش و روشن شدت سریع )
|
[ترجمه AA360c] چراغ قوه برای لحظه ای قبل از تمام شدن ( خالی شدن ) باتریها چشمک زد.
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه باتری ها تمام شوند، چراغ قوه برای لحظه ای سوسو زد
[ترجمه ترگمان] چراغ قوه برای لحظه ای خاموش شد و the خاموش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move rapidly back and forth; flutter.
مشابه: flit

- The flame of the candle flickered in the breeze.
[ترجمه AmirHissein samadi] شعله شمع در نسیم سوسو زد
|
[ترجمه گوگل] شعله شمع در نسیم سوسو می زد
[ترجمه ترگمان] شعله شمع در نسیم تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to flicker.
اسم ( noun )
مشتقات: flickery (adj.)
(1) تعریف: a flickering light or motion.
مشابه: blink, glimmer, tremor, twinkle

(2) تعریف: a momentary appearance or occurrence.
مشابه: gleam, twinkle

- a flicker of interest in his eyes
[ترجمه گوگل] سوسو زدن علاقه در چشمانش
[ترجمه ترگمان] در چشمانش بارقه ای از علاقه در چشمانش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a large North American woodpecker having yellowish or reddish linings under the wings and tail.

جمله های نمونه

1. flicker frequency
بسامد چشمک

2. a flicker of hope
موج خفیفی از امید

3. the flicker of shadows on the wall
لرزش (یا نوسان) سایه ها بر دیوار

4. She caught the faintest flicker of amusement on his face.
[ترجمه گوگل]خفیف ترین سوسو زدن سرگرمی را در چهره او مشاهده کرد
[ترجمه ترگمان]او کوچک ترین حرکتی در چهره اش مشاهده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Every time a new flicker of resistance appeared, the government snuffed it out.
[ترجمه گوگل]هر بار که سوسو جدیدی از مقاومت ظاهر می شد، دولت آن را خاموش می کرد
[ترجمه ترگمان]هر بار که جنبش جدیدی از مقاومت در می آمد، دولت آن را خاموش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Looking through the cabin window I saw the flicker of flames.
[ترجمه گوگل]از پنجره کابین که نگاه می کردم، سوسو زدن شعله های آتش را دیدم
[ترجمه ترگمان]از پنجره کلبه به بیرون نگاه کردم و شعله های آتش را دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A flicker of interest soon turned into the burning flames of desire.
[ترجمه گوگل]سوسو زدن علاقه به زودی به شعله های سوزان آرزو تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]خیلی زود به شعله های آتش اشتیاق تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. European stock markets showed barely a flicker of interest in the election result.
[ترجمه گوگل]بازارهای سهام اروپا به ندرت علاقه ای به نتایج انتخابات نشان دادند
[ترجمه ترگمان]بازارهای بورس اروپا به سختی در نتیجه انتخابات ابراز علاقه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She felt a flame of anger flicker and grow.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که شعله خشم سوسو می زند و رشد می کند
[ترجمه ترگمان]احساس خشم شدیدی کرد و رشد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A flicker of annoyance crossed his face.
[ترجمه گوگل]سوسو زدنی از دلخوری از صورتش گذشت
[ترجمه ترگمان]حالتی حاکی از رنجش از چهره اش گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He saw a flicker of light in the darkness.
[ترجمه گوگل]او در تاریکی یک سوسو نور دید
[ترجمه ترگمان]نوری در تاریکی درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She saw a flicker of doubt in his eyes.
[ترجمه گوگل]سوسوی شک را در چشمانش دید
[ترجمه ترگمان]شک و تردید در چشمانش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She spoke without any flicker of fear.
[ترجمه گوگل]او بدون هیچ لرزشی از ترس صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]او بدون هیچ گونه ترسی حرف می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She felt a brief flicker of jealousy.
[ترجمه گوگل]او یک سوسو زدن کوتاه از حسادت را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]کمی احساس حسادت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The brief flicker of a candle flame caught our eyes.
[ترجمه گوگل]سوسو زدن کوتاه شعله شمع نظر ما را جلب کرد
[ترجمه ترگمان]شعله کوتاهی که شعله شمع در چشمان ما نمایان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

سوسو (اسم)
flicker, gleam

سوسو زدن (فعل)
blink, flicker, gleam, shimmer, glimmer

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

پرپرزدن (فعل)
flutter, flicker, flitter

در اهتزاز بودن (فعل)
flutter, tilt, flicker

تخصصی

[سینما] تصویر متحرک - چشمک زدن - لرزش / لرزیدن تصویر
[کامپیوتر] چشمک زن
[برق و الکترونیک] لرزش ؛ تصویر لرزه نوسانهای متناوب نور با آهنگ از چند سیکل در ثانیه تا چند ده سیکل در ثانیه . در تلویزیون « ان تی اس سی» روش پویش هم - بافته مانع از بروز لرزه هایی باآهنگ 30 قاب در ثانیه می شود.

انگلیسی به انگلیسی

• unsteady light, sparkle, glimmer; blink (of the eye); unsteadiness of the image on a monitor (computers)
flash, twinkle, glimmer; quick back and forth movement; flutter, quiver
if a light or flame flickers, it shines unsteadily. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a faint flicker of lightning.
a flicker of feeling is a brief experience of it.
if an expression flickers across your face, it appears briefly.
you can also say that something flickers when it moves lightly and quickly, especially up and down or backwards and forwards.

پیشنهاد کاربران

تغییر کردن. شاید این معنی بیشتر درمورد حالت چهره صدق کنه!
نمایان شدن، درخشیدن
درمورد حرکت چشمها، جابجایی سریع، تکان خوردن سریع
درمورد نور و چراغ و آتش و شمع، سو سو زدن، نور غیرثابت داشتن
نمایان شدن
۱ - به سرعت ظاهر و ناپدید شدن
A smile flickered across her face
۲ - سو سو زدن نور / تصویر،
to burn or shine fitfully or with a fluctuating light
the images of possible future flickered pass ,
...
[مشاهده متن کامل]

screen flicker : a visible change in brightness of the screen
۳ - نامنظم و ناپیوسته تکان خوردن/حرکت کردن/تکان دادن
He'd been in a coma for weeks, when all of a sudden he flickered an eyelid.

جرقه
سوسو زدن نور صفحه گوشی یا مانیتور

بپرس