flick

/ˈflɪk//flɪk/

معنی: تکان ناگهانی، سینما، تلنگر، ضربت اهسته و سبک با شلاق، قطع کردن، تکان دادن، بریدن
معانی دیگر: (ضربه ی تند و سبک مثلا با شلاق یا کاغذ تاشده) نرمکوبه، نرمکوب، ضربه ی ملایم، (صدای این نوع ضربه) تق، تپ، (ضربه ی تند و ملایم زدن) نرم کوب کردن، یواش زدن (مثلا با تازیانه)، (با سرعت تکان خوردن یا به چپ و راست رفتن) جنبیدن، پرپر زدن، تند زدن، لکه، گوداب، خال، کک مک، خالچه، (خودمانی) فیلم (سینمایی)، vt ضربت اهسته و سبک با شلاق، n : movie : معمولا بصورت جمع سینما

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sharp, light blow or stroke, as with a finger, brush, whip, or the like.
مشابه: brush

(2) تعریف: the sound of such a blow or stroke.

(3) تعریف: a swift, jerky movement.
مشابه: flit

- a flick of the tail
[ترجمه گوگل] تکان دادن دم
[ترجمه ترگمان] دمش را تکان می داد،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flicks, flicking, flicked
(1) تعریف: to strike or remove with a sharp, light blow or stroke.

- He flicked a spider off his sleeve.
[ترجمه امید] او عنکبوت را از روی آستینش ( با انگشت👌 ) پرت کرد
|
[ترجمه گوگل] عنکبوت را از روی آستینش تکان داد
[ترجمه ترگمان] یک عنکبوت را از استینش دراورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move with a sharp or jerky motion.

- The deer flicked its ears.
[ترجمه گوگل] آهو گوش هایش را تکان داد
[ترجمه ترگمان] گوزن ها گوش های خود را تکان می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She flicked the television off.
[ترجمه گوگل] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move sharply or quickly; flutter.

- His eyes flicked back and forth.
[ترجمه گوگل] چشمانش به این طرف و آن طرف می چرخید
[ترجمه ترگمان] نگاهش به عقب و جلو حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She flicked through the pages of the book.
[ترجمه sara] او نگاهی اجمالی به صفحات کتاب کرد.
|
[ترجمه گوگل] او صفحات کتاب را ورق زد
[ترجمه ترگمان] او صفحات کتاب را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the flick of a finger
تلنگرزنی با انگشت

2. the flick of typewriter keys
تلق تلق کلیدهای ماشین تحریر

3. Flick the dust off and we will use this table.
[ترجمه گوگل]گرد و غبار را بردارید و ما از این جدول استفاده خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان]غبار را خاموش می کند و ما از این میز استفاده خواهیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Please don't flick ash on the carpet!
[ترجمه گوگل]لطفا خاکستر روی فرش نریزید!
[ترجمه ترگمان]لطفا خاکستر رو روی قالی نذار!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. With a deft flick of his foot, Mr Worth tripped one of the raiders up.
[ترجمه گوگل]آقای ورث با یک تکان ماهرانه پای خود، یکی از مهاجمان را زمین زد
[ترجمه ترگمان]آقای کازوبن با یک حرکت سریع پایش یکی از مهاجمان را به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Flick the years of dust, to laughter and tears, love and cemented in the minds of a thick crystal amber. I wish happy new year! I wish you the new year: don't gain weight, before the person you most Qiao; money in hand, laughing in the dream.
[ترجمه گوگل]تلنگر سال های غبار، به خنده و اشک، عشق و تثبیت در ذهن کهربای کریستالی غلیظ سال نو را تبریک می گویم! سال جدید را برای شما آرزو می کنم: وزن اضافه نکنید، قبل از کسی که بیشتر Qiao دارید پول در دست، خندیدن در رویا
[ترجمه ترگمان]سال ها گرد و خاک، خنده و اشک، عشق و عشق در مغز یک کریستال درشت کهربایی سال نو مبارک! سال جدید برای شما آرزو می کنم: بار دیگر به دست آورید، قبل از آن کسی که بیشتر از همه qiao، پول در دست، و در خواب می خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The fish gave a quick flick of its tail.
[ترجمه گوگل]ماهی سریع دمش را تکان داد
[ترجمه ترگمان]ماهی سریع دمش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. With a flick of its tail, the cat was gone.
[ترجمه گوگل]با تکان دادن دم، گربه رفته بود
[ترجمه ترگمان]گربه با یک تکان دمش از بین رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Bell's flick into the penalty area helped to create the goal.
[ترجمه گوگل]ضربه تلنگر بل به محوطه جریمه به خلق گل کمک کرد
[ترجمه ترگمان]ورود بل به منطقه پنالتی به ایجاد این هدف کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I had a flick through the catalogue while I was waiting.
[ترجمه گوگل]در حالی که منتظر بودم، کاتالوگ را ورق زدم
[ترجمه ترگمان]وقتی منتظر بودم فهرست را ورق می زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. All this information is available at the flick of a switch .
[ترجمه گوگل]تمام این اطلاعات با یک حرکت سوئیچ در دسترس است
[ترجمه ترگمان]تمام این اطلاعات با تکان دادن یک کلید در دسترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. With a flick of his wrist he removed the ash from the end of his cigarette.
[ترجمه گوگل]با تکان دادن مچش خاکستر انتهای سیگارش را برداشت
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت مچ دستش خاکستر سیگار را از ته سیگارش بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I had a quick flick through your report.
[ترجمه sara] من یه نگاه سریع به گزارش شما انداختم.
|
[ترجمه گوگل]من یک تلنگر سریع در گزارش شما داشتم
[ترجمه ترگمان]من گزارش سریع گزارشت را گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He hit the ball with just a flick of the wrist.
[ترجمه گوگل]او فقط با یک حرکت مچ به توپ ضربه زد
[ترجمه ترگمان]با یک حرکت مچ به توپ ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Could you flick the light switch on for me, please.
[ترجمه sara] ممکنه لطفا چراغ را برای من روشن کنید.
|
[ترجمه گوگل]لطفا کلید چراغ را برای من روشن کنید
[ترجمه ترگمان]میشه لطفا چراغ رو خاموش کنی؟ لطفا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکان ناگهانی (اسم)
flick, bump, jerk, twitch

سینما (اسم)
flick, picture, cinema, film, movie, motion picture, cinematograph, moving picture, silver screen

تلنگر (اسم)
flick, fillip, click, flip

ضربت اهسته و سبک با شلاق (اسم)
flick, whipping

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

انگلیسی به انگلیسی

• tap, light slap; light sharp sound; quick movement (as of the fingers); film, movie, motion picture (slang)
hit lightly; slap lightly; remove by quickly brushing away; make a quick movement of the fingers
if something flicks in a particular direction or if someone or something flicks it in a particular direction, it moves there with a short, sudden movement. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a quick upward flick.
if you flick something away, you remove it with a quick movement of your finger or hand.
if you flick something such as a whip or a towel, you hold one end and move your hand quickly up and then forward, so that the other end moves. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he gave a flick of the whip.
you also flick something when you hit it sharply with your fingernail by pressing the fingernail against your thumb and suddenly releasing it.
if you flick a switch or catch, you press it sharply so that it moves.
if you flick through a book or magazine, you turn the pages quickly.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: A quick, light movement; tap ✨🫰
🔍 مترادف: Snap
✅ مثال: With a flick of her wrist, she sent the paper airplane soaring across the room.
flick ( movie ) . I haven’t seen a flick in a long time.
فیلم
مثال : کیش کردن حشرات از روی پوست با تلنگر انگشت
نگاه سریع انداختن
فیلم سینمایی
فیلم ( به بیان کوچه بازاری )
The flicks: The cinema
تکان دادن
به معنی پرت کردن ته سیگار با انگشت هم هست.
پرتاب کردن
مثال: He Flicked the bug that was on my hand.
پس کردن/زدن
مثلا روی دستت چیزی میشینه و با اون یکی دستت، آروم اون رو با انگشتت پایین میندازی.
فیلم ( movie )
Flick thorough something = سرسری خوندن روزنامه ، مجله. . .
نگاه سریع انداختن به کتاب، سایت. . .
فیلم
مثال: This action flick is filled with high - quality special effects
یکی از جاهایی که میاد برای سیگاره. فلیک زدن یعنی با انگشت بزنی ته سیگار و محکم پرتش کنی دور/حرکت سریع - حرکت ملایم
حتی flick by tongue هم میگن که سلاطین میگیرن منظورمو
به معنی فیلم هم هست. Flick=Movie=Film
Flick - knife
چاقوی ضامن دار
ضامن دار
روشن یا خاموش کردن وسایل برقی.
مثال : he flicked on the air conditioning
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس