اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sharp, light blow or stroke, as with a finger, brush, whip, or the like.
• مشابه: brush
• مشابه: brush
• (2) تعریف: the sound of such a blow or stroke.
• (3) تعریف: a swift, jerky movement.
• مشابه: flit
• مشابه: flit
- a flick of the tail
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flicks, flicking, flicked
حالات: flicks, flicking, flicked
• (1) تعریف: to strike or remove with a sharp, light blow or stroke.
- He flicked a spider off his sleeve.
[ترجمه امید] او عنکبوت را از روی آستینش ( با انگشت👌 ) پرت کرد|
[ترجمه گوگل] عنکبوت را از روی آستینش تکان داد[ترجمه ترگمان] یک عنکبوت را از استینش دراورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move with a sharp or jerky motion.
- The deer flicked its ears.
[ترجمه گوگل] آهو گوش هایش را تکان داد
[ترجمه ترگمان] گوزن ها گوش های خود را تکان می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوزن ها گوش های خود را تکان می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She flicked the television off.
[ترجمه گوگل] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه ترگمان] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تلویزیون را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to move sharply or quickly; flutter.
- His eyes flicked back and forth.
[ترجمه گوگل] چشمانش به این طرف و آن طرف می چرخید
[ترجمه ترگمان] نگاهش به عقب و جلو حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاهش به عقب و جلو حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She flicked through the pages of the book.
[ترجمه sara] او نگاهی اجمالی به صفحات کتاب کرد.|
[ترجمه گوگل] او صفحات کتاب را ورق زد[ترجمه ترگمان] او صفحات کتاب را ورق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید