fleshy

/ˈfleʃi//ˈfleʃi/

معنی: فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان
معانی دیگر: چاق، گوشتالو، گوشت مانند، گوشتین، لحمی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fleshier, fleshiest
مشتقات: fleshiness (n.)
(1) تعریف: having an abundance of flesh or fat.
مترادف: fat, heavy, meaty, plump
متضاد: emaciated, lean, skinny
مشابه: beefy, chubby, corpulent, obese, overweight, stout, thickset

- Her arms had become fleshy since she stopped exercising.
[ترجمه گوگل] از زمانی که ورزش را متوقف کرده بود، بازوانش گوشتی شده بود
[ترجمه ترگمان] از زمانی که از ورزش دست می کشید، بازوهایش به رنگ گوشتی درآمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by a juicy or pulpy texture, as fruit or vegetables.
مشابه: juicy, meaty, pulpy, succulent

جمله های نمونه

1. a fleshy girl
دختر تپل

2. He was well-built, but too fleshy to be impressive.
[ترجمه گوگل]او خوش اندام بود، اما بیش از آن گوشتی بود که نمی توانست چشمگیر باشد
[ترجمه ترگمان]او خوب ساخته شده بود، اما برای این کار زیادی گوشت نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The bullet hit the fleshy part of his upper arm.
[ترجمه گوگل]گلوله به قسمت گوشتی بالای بازوی او اصابت کرد
[ترجمه ترگمان]گلوله به قسمت گوشتی بازوی او اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The bushy plants develop from fleshy, stout rootstock.
[ترجمه گوگل]گیاهان بوته دار از پایه های گوشتی و تنومند رشد می کنند
[ترجمه ترگمان]گیاهان پرپشت از ساقه گوشتی و چاق زیر زمینی رشد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They were fat, fleshy, middle-aged men: one was in a windbreaker, one was in a leisure suit.
[ترجمه گوگل]آنها مردانی چاق، گوشتی و میانسال بودند: یکی با بادشکن، یکی با لباس تفریحی
[ترجمه ترگمان]آن ها چاق، چاق و میانسال بودند: یکی در a بود، یکی کت و شلوار فراغت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If necessary protect any fleshy surfaces with foil.
[ترجمه گوگل]در صورت لزوم از سطوح گوشتی با فویل محافظت کنید
[ترجمه ترگمان]اگر لازم باشد از هر سطح گوشتی با فویل محافظت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was a widow, fleshy, piggy-eyed, slack-mouthed, with a taste for sweet sherry.
[ترجمه گوگل]او یک بیوه بود، گوشتی، چشم خوک، دهان سستی، با طعم شری شیرین
[ترجمه ترگمان]او بیوه بود، fleshy، با دهانی گشاد، با دهانی باز، با دهانی پر از ذوق و مزه شیرین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His mouth was fleshy and curly.
[ترجمه گوگل]دهانش گوشتی و مجعد بود
[ترجمه ترگمان]دهانش پر شده و پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The leaves are also fleshy with a prominent midrib, with five pairs of lateral veins.
[ترجمه گوگل]برگها نیز گوشتی با یک نوار میانی برجسته و دارای پنج جفت رگبرگ جانبی هستند
[ترجمه ترگمان]برگ ها هم چنین گوشتی با a برجسته دارند و پنج جفت سیاه رگ جانبی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He continued to stare at her, his fleshy face filmed with perspiration, neck bulging above his tight collar.
[ترجمه گوگل]او همچنان به او خیره شده بود، صورت گوشتی اش با تعریق فیلم گرفته شده بود، گردنش بالای یقه تنگش برآمده بود
[ترجمه ترگمان]او همچنان به او خیره شده بود، چهره fleshy از عرق و گردن از یقه تنگ پوشیده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was big and fleshy and the vultures hadn't touched it - even the eyes were still in place.
[ترجمه گوگل]بزرگ و گوشتی بود و کرکس ها به آن دست نزده بودند - حتی چشم ها هنوز سر جای خود بودند
[ترجمه ترگمان]ان جا بزرگ و پر گوشت بود و لاش خور هم آن را لمس نکرده بودند - حتی چشمانش هنوز در جای خود بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The plant has dark green fleshy leaves.
[ترجمه گوگل]این گیاه دارای برگ های گوشتی سبز تیره است
[ترجمه ترگمان]این گیاه برگ های سبز تیره دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. These fleshy appendages are used to detect and taste food amongst the weed and debris on the bottom of a river.
[ترجمه گوگل]این زائده‌های گوشتی برای تشخیص و چشیدن غذا در میان علف‌های هرز و زباله‌های کف رودخانه استفاده می‌شوند
[ترجمه ترگمان]این appendages گوشتی برای شناسایی و چشیدن غذا در میان علف های هرز و آوار در کف رودخانه به کار می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Babies she had seen before had fat fleshy faces that spread from a central dummy.
[ترجمه گوگل]نوزادانی که قبلا دیده بود، صورت های گوشتی چاقی داشتند که از یک آدمک مرکزی پخش می شد
[ترجمه ترگمان]بچه هایی که قبلا دیده بود چهره های چاق و چاقی داشت که از یک آدمک مرکزی دور شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

گوشتی (صفت)
fleshy, meaty

گوشت دار (صفت)
fleshy, meaty

کوشتالو (صفت)
fleshy

بی استخوان (صفت)
fleshy

انگلیسی به انگلیسی

• fleshlike; full of flesh; meaty; fat
if you describe someone as fleshy, you mean that they have a lot of extra weight on their bodies.
fleshy parts of the body, a plant, or a fruit are thick and soft.

پیشنهاد کاربران

۱. گوشتی ۲. گوشتالو. تپل. چاق ۳. {میوه} نرم. آبدار
مثال:
Then from a fleshy tissue,
سپس از یک بافت گوشتی {اشاره به مراحل خلقت و شکل گیری انسان در آیه ۵ سوره حج}
�ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ�
گوشتی، تپل
Example : A fleshy girl

بپرس