اسم ( noun )
عبارات: in the flesh
عبارات: in the flesh
• (1) تعریف: the soft tissue beneath the skin and surrounding the bones of an animal or human body, including muscle and fat.
• مشابه: fat
• مشابه: fat
- The knife entered the flesh of his upper arm.
[ترجمه گوگل] چاقو وارد گوشت بازویش شد
[ترجمه ترگمان] چاقو وارد گوشت بازویش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چاقو وارد گوشت بازویش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child was starving and had little flesh on his bones.
[ترجمه Dreambarsam] کودک از گرسنگی رنج می برد و گوشت زیادی نداشت ( پوست استخوان/بسیار لاغر بود )|
[ترجمه گوگل] کودک گرسنه بود و گوشت کمی روی استخوان هایش بود[ترجمه ترگمان] بچه گرسنه بود و گوشت زیادی روی استخوان هایش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: this part of an animal, used as food.
• مشابه: meat
• مشابه: meat
- The lion cubs hungrily ate the flesh of the antelope.
[ترجمه گوگل] توله های شیر با گرسنگی گوشت آنتلوپ را خوردند
[ترجمه ترگمان] شیر شیری که حریصانه گوشت آهوی کوهی را می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شیر شیری که حریصانه گوشت آهوی کوهی را می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the soft, usu. edible part beneath the skin of a fruit or vegetable.
• مشابه: meat
• مشابه: meat
- You cut away the peel and eat the flesh.
[ترجمه گوگل] پوست آن را می برید و گوشت آن را می خورید
[ترجمه ترگمان] تو پوست رو جدا کن و گوشت رو بخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو پوست رو جدا کن و گوشت رو بخور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: fat or fatness.
• مشابه: fat
• مشابه: fat
- We're going to feed you and put some flesh on that skinny body of yours.
[ترجمه گوگل] ما به شما غذا می دهیم و کمی گوشت روی بدن لاغر شما می گذاریم
[ترجمه ترگمان] ما می خوایم بهت غذا بدیم و مقداری گوشت روی اون بدن لاغر تو قرار بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما می خوایم بهت غذا بدیم و مقداری گوشت روی اون بدن لاغر تو قرار بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: the physical aspect of human beings, as opposed to the spiritual.
- He became deeply religious and lost interest in all matters of the flesh.
[ترجمه گوگل] او عمیقاً مذهبی شد و علاقه خود را به همه امور جسمی از دست داد
[ترجمه ترگمان] او عمیقا مذهبی شد و علاقه خود را نسبت به امور جسمانی از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او عمیقا مذهبی شد و علاقه خود را نسبت به امور جسمانی از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the sensual aspect of human life, esp. sexual pleasure.
• مشابه: pleasure
• مشابه: pleasure
- He lives a life of the flesh.
[ترجمه گوگل] او یک زندگی جسمانی دارد
[ترجمه ترگمان] اون جون سالم به در برده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون جون سالم به در برده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fleshes, fleshing, fleshed
حالات: fleshes, fleshing, fleshed
• (1) تعریف: to cover with, or as if with, flesh; fill out or elaborate (often fol. by out).
- He fleshed out the novel with many details.
[ترجمه گوگل] او این رمان را با جزئیات فراوان به تصویر کشید
[ترجمه ترگمان] او رمان را با جزئیات زیادی بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او رمان را با جزئیات زیادی بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to remove or clean flesh from skins.
- Leather is fleshed in tanning.
[ترجمه گوگل] چرم در دباغی گوشت دارد
[ترجمه ترگمان] چرم دباغی شده در برنزه کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چرم دباغی شده در برنزه کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become fleshy or plump (often fol. by out).