flay

/ˈfleɪ//fleɪ/

معنی: پوست کندن از، سخت انتقاد کردن
معانی دیگر: (از حیوان) پوست کندن، (سخت) نکوهش کردن، به باد انتقاد گرفتن، نکوهیدن، تنبیه کردن، چاپیدن، لخت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flays, flaying, flayed
(1) تعریف: to strip off the skin of, as by whipping or the like.

(2) تعریف: to criticize severely; excoriate.
مشابه: chastise, scorch

(3) تعریف: to take all the goods of; plunder.

جمله های نمونه

1. to flay an ox
پوست گاو را کندن

2. if my wife finds out, she'll flay me
اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!

3. You cannot flay the same ox twice.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید یک گاو را دوبار شلیک کنید
[ترجمه ترگمان] تو نمی تونی دو بار پوست گاو رو بکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He was so angry he nearly flayed his horse alive.
[ترجمه گوگل]او آنقدر عصبانی بود که نزدیک بود اسبش را زنده کند
[ترجمه ترگمان]آنقدر عصبانی بود که نزدیک بود اسبش را زنده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was well-known for flaying public officials in her daily column.
[ترجمه گوگل]او به دلیل تضعیف مقامات دولتی در ستون روزانه اش مشهور بود
[ترجمه ترگمان]او به خاطر حملات به مقامات دولتی در ستون روزانه خود معروف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I'll be flayed alive when she finds out!
[ترجمه گوگل]وقتی او بفهمد من زنده می شوم!
[ترجمه ترگمان]وقتی بفهمه من زنده ll!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They had to flay the great, white, fleecy animals and cut them up for food.
[ترجمه گوگل]آنها باید حیوانات بزرگ، سفید و پشمالو را پوسته پوسته می کردند و آنها را برای غذا می بریدند
[ترجمه ترگمان]آن ها مجبور بودند پوست سفید و fleecy را پوست کنند و برای غذا cut کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. None is decayed, but each has been carefully flayed.
[ترجمه گوگل]هیچ کدام پوسیده نشده اند، اما هر کدام با دقت پوسته پوسته شده اند
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از آن ها فاسد نشده است، اما هر کدام به دقت flayed شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Words that flayed and scorched coming from her lips.
[ترجمه گوگل]کلماتی که پوسته پوسته و سوخته از لبانش می آمدند
[ترجمه ترگمان]کلماتی که از دهانش بیرون می آیند و از دهانش بیرون می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was the flayed hide to a bull, winging on the tide out to sea.
[ترجمه گوگل]این پوست پوسته پوسته شده به گاو نر بود که در جزر و مد به سمت دریا بال می زد
[ترجمه ترگمان]پوست پوست کنده به گاو نر بدل شده بود و با جزر و مد دریا به سوی دریا می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In art, he is often depicted flayed.
[ترجمه گوگل]در هنر، او اغلب پوسته پوسته شده به تصویر کشیده می شود
[ترجمه ترگمان]در هنر غالبا flayed را به تصویر می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Men dripped blood from flayed skin here.
[ترجمه گوگل]مردان اینجا از پوست پوسته شده خون می چکیدند
[ترجمه ترگمان]از پوست کندن پوست اینجا خون می چکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Congressmen have flayed the President for neglecting domestic issues.
[ترجمه گوگل]نمایندگان کنگره رئیس جمهور را به دلیل بی توجهی به مسائل داخلی مورد سرزنش قرار داده اند
[ترجمه ترگمان]اعضای کنگره رئیس جمهور را به خاطر نادیده گرفتن مسائل داخلی پوست کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her dark eyes flayed him.
[ترجمه گوگل]چشمان تیره اش او را پرت کرد
[ترجمه ترگمان]چشمان سیاهش او را باز کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was going to flay that stranger with every trick known to the law.
[ترجمه گوگل]او می‌خواست با هر ترفندی که قانون شناخته می‌شود، آن غریبه را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]او می خواست آن غریبه را با هر حیله ای که به قانون شناخته بود، از آن بیرون کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پوست کندن از (فعل)
shell, debark, flay, decorticate, excoriate

سخت انتقاد کردن (فعل)
flay

انگلیسی به انگلیسی

• remove the skin from; sharply criticize; strongly rebuke; exploit, cheat
if someone flays a dead animal, they cut off its skin.

پیشنهاد کاربران

میشه پوست کندن با هر دو معناش
۱. دمار از روزگار کسی درآوردن - ادب کردن کسی - جایگاه کسی را بهش فهماندن با خشونت یا کتک
۲. پوست کندن ( حذف پوست لاشه ی یک جاندار )
1. Remove skin
[ obj] :
...
[مشاهده متن کامل]

2.
to beat or whip ( someone or something ) in a very violent and severe way — usually used figuratively
He was flayed [=severely criticized] by the media for his◀️ thoughtless comments.
- to flay an ox
- پوست گاو را کندن
- If my wife finds out, she'll flay me!
- اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!
- The people were flayed by excessive taxes.
- مالیات های زیاد مردم را بیچاره کرده بود.
◀️ What is the worst shit you've ever watched ?
For me the father and son being killed is the worst, they kill the father in front of the son and then they flay the son alive

پوست کندن از
دزدیدن، چاپیدن

بپرس