flavored

/ˈfleɪvər//ˈfleɪvə/

معنی: خوش مزه
معانی دیگر: مزه وبو، طعم، چاشنی، مزه دار کردن، خوش مزه کردن، چاشنی زدن به، معطرکردن

جمله های نمونه

1. homa flavored the salad with spices and vinegar
هما سالاد را با ادویه و سرکه چاشنی کرد.

مترادف ها

خوش مزه (صفت)
yummy, delicate, luscious, piquant, savory, flavorous, tasty, palatable, delicious, toothsome, zesty, flavored, zestful, sapid, gustable, interesting, jestful

انگلیسی به انگلیسی

• having a taste; seasoned; containing flavoring (also flavoured)

پیشنهاد کاربران

( در ترکیب ) با طعمِ / طعم دار شده
مثال:
lemon - flavored sweets/candy
شیرینی و ابنبات هایی با طعم ِ لیمو
E. g. Light - flavored
مزه ی ملایم
مزه ی چای سفید شیرین وملایم است.
حال و هوا
طعم دار

بپرس