فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flares, flaring, flared
حالات: flares, flaring, flared
• (1) تعریف: to blaze or burn brightly, esp. suddenly (often fol. by "up").
• متضاد: gutter
• مشابه: blaze
• متضاد: gutter
• مشابه: blaze
- He poured some gasoline over the fire and it flared.
[ترجمه کیا] او مقداری بنزین روی آتش ریخت و آتش زبانه کشید.|
[ترجمه گوگل] مقداری بنزین روی آتش ریخت و شعله ور شد[ترجمه ترگمان] مقداری بنزین روی آتش ریخت و شعله کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to develop or intensify suddenly (often fol. by "up").
• مشابه: blaze
• مشابه: blaze
- The rebellion flared after the mass arrests.
[ترجمه گوگل] پس از دستگیری های دسته جمعی، شورش شعله ور شد
[ترجمه ترگمان] شورش پس از دستگیری های جمعی شعله ور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شورش پس از دستگیری های جمعی شعله ور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His allergy symptoms really flare up during the spring.
[ترجمه گوگل] علائم آلرژی او در بهار واقعاً شعله ور می شود
[ترجمه ترگمان] علائم حساسیت او در بهار به جوش می اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علائم حساسیت او در بهار به جوش می اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to widen gradually along a length.
- The sleeves flare at the wrist.
[ترجمه گوگل] آستین ها در مچ گشاد می شوند
[ترجمه ترگمان] آستین ها روی مچ زبانه می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آستین ها روی مچ زبانه می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to flare.
- The article flared her interest in space travel.
[ترجمه گوگل] این مقاله علاقه او را به سفر فضایی برانگیخت
[ترجمه ترگمان] این مقاله علاقه خود را به سفره ای فضایی شعله ور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مقاله علاقه خود را به سفره ای فضایی شعله ور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: flare up
عبارات: flare up
• (1) تعریف: a bright light or blaze, esp. one that occurs suddenly.
• مشابه: blaze, flash
• مشابه: blaze, flash
• (2) تعریف: a device used for signaling or illumination that produces a bright light, usu. by combustion.
- The police set up flares around the accident scene.
[ترجمه گوگل] پلیس در اطراف محل حادثه شعله های آتش نصب کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس گلوله های نورانی اطراف صحنه تصادف را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس گلوله های نورانی اطراف صحنه تصادف را روشن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a gradual widening, as along a length.
- I don't like the flare of these pants.
[ترجمه نواب] من از این شلوارهای چین دار ( شلوار از بالا با فون تنگ می شود ) خوشم نمیاد. . .|
[ترجمه گوگل] من شلوار این شلوار را دوست ندارم[ترجمه ترگمان] از the این شلوار خوشم نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a sudden eruption or intensification, as of an emotion or action.
- She was frightened by the flare of her father's anger.
[ترجمه نواب] او را از آتش خشم پدرش، ترسانده بودند. . . یک مشت احمق دور هم جمع|
[ترجمه گوگل] از شعله ور شدن خشم پدرش ترسیده بود[ترجمه ترگمان] از خشم خشم پدرش می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید