صفت ( adjective )
• : تعریف: appropriate; proper; suitable.
• مترادف: appropriate, meet, proper, suitable
• متضاد: unsuitable
• مشابه: applicable, apposite, apropos, apt, comely, comme il faut, commensurate, congruous, correct, decent, decorous, done, expedient, fit, happy, legitimate, likely, possible, right, seemly
• مترادف: appropriate, meet, proper, suitable
• متضاد: unsuitable
• مشابه: applicable, apposite, apropos, apt, comely, comme il faut, commensurate, congruous, correct, decent, decorous, done, expedient, fit, happy, legitimate, likely, possible, right, seemly
- It's a formal wedding, and jeans are not fitting attire for it.
[ترجمه گوگل] این یک عروسی رسمی است و شلوار جین برای آن مناسب نیست
[ترجمه ترگمان] این یک عروسی رسمی است، و شلوار جین برای آن لباس مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک عروسی رسمی است، و شلوار جین برای آن لباس مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It is fitting that all members of the family are here on this important occasion.
[ترجمه گوگل] شایسته است که همه اعضای خانواده در این مناسبت مهم در اینجا حضور داشته باشند
[ترجمه ترگمان] مناسب است که تمام اعضای خانواده در این موقعیت مهم حضور داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مناسب است که تمام اعضای خانواده در این موقعیت مهم حضور داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She didn't think that that "vulgar" young woman was a fitting wife for her son.
[ترجمه گوگل] او فکر نمی کرد که آن زن جوان «مبتذل» همسر مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه ترگمان] او فکر نمی کرد که این زن احمق زن مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فکر نمی کرد که این زن احمق زن مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's not fitting for him to give his opinion, since he is not a part of this family.
[ترجمه گوگل] صلاح نیست او نظرش را بگوید، زیرا او عضوی از این خانواده نیست
[ترجمه ترگمان] برای او مناسب نیست که نظر او را بدهد، چون او جزئی از این خانواده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای او مناسب نیست که نظر او را بدهد، چون او جزئی از این خانواده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fittingly (adv.)
مشتقات: fittingly (adv.)
• (1) تعریف: the act of one that fits.
• مترادف: adjustment, fashioning, sizing
• مترادف: adjustment, fashioning, sizing
• (2) تعریف: the act or an instance of trying on clothing that is in the process of being made or fitted.
• مترادف: sizing
• مشابه: essay, tryout
• مترادف: sizing
• مشابه: essay, tryout
- The bride returned to the store for another dress fitting.
[ترجمه گوگل] عروس برای یک لباس دیگر به فروشگاه بازگشت
[ترجمه ترگمان] عروس برای لباس دیگری به فروشگاه برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عروس برای لباس دیگری به فروشگاه برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a small part for a machine or other device.
• مترادف: part
• مشابه: assembly, fixture
• مترادف: part
• مشابه: assembly, fixture