fitting

/ˈfɪtɪŋ//ˈfɪtɪŋ/

معنی: لوازم، پرو لباس، جفت سازی، سوار کنی، مناسب، بجا، بموقع، بمورد
معانی دیگر: شایسته، شایان، سزاوار، درخور، فراخور، (دوزندگی) پرو لباس، به اندازه کردن (جامه)، اسباب، ابزار (اجزای یا بخش های هر چیز مثلا قطعات لوله و پیچ ها و بست ها که در لوله کشی به هم بسته می شوند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: appropriate; proper; suitable.
مترادف: appropriate, meet, proper, suitable
متضاد: unsuitable
مشابه: applicable, apposite, apropos, apt, comely, comme il faut, commensurate, congruous, correct, decent, decorous, done, expedient, fit, happy, legitimate, likely, possible, right, seemly

- It's a formal wedding, and jeans are not fitting attire for it.
[ترجمه گوگل] این یک عروسی رسمی است و شلوار جین برای آن مناسب نیست
[ترجمه ترگمان] این یک عروسی رسمی است، و شلوار جین برای آن لباس مناسب نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It is fitting that all members of the family are here on this important occasion.
[ترجمه گوگل] شایسته است که همه اعضای خانواده در این مناسبت مهم در اینجا حضور داشته باشند
[ترجمه ترگمان] مناسب است که تمام اعضای خانواده در این موقعیت مهم حضور داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She didn't think that that "vulgar" young woman was a fitting wife for her son.
[ترجمه گوگل] او فکر نمی کرد که آن زن جوان «مبتذل» همسر مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه ترگمان] او فکر نمی کرد که این زن احمق زن مناسبی برای پسرش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's not fitting for him to give his opinion, since he is not a part of this family.
[ترجمه گوگل] صلاح نیست او نظرش را بگوید، زیرا او عضوی از این خانواده نیست
[ترجمه ترگمان] برای او مناسب نیست که نظر او را بدهد، چون او جزئی از این خانواده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: fittingly (adv.)
(1) تعریف: the act of one that fits.
مترادف: adjustment, fashioning, sizing

(2) تعریف: the act or an instance of trying on clothing that is in the process of being made or fitted.
مترادف: sizing
مشابه: essay, tryout

- The bride returned to the store for another dress fitting.
[ترجمه گوگل] عروس برای یک لباس دیگر به فروشگاه بازگشت
[ترجمه ترگمان] عروس برای لباس دیگری به فروشگاه برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a small part for a machine or other device.
مترادف: part
مشابه: assembly, fixture

جمله های نمونه

1. curve fitting
چم برازی،برازاندن منحنی (آمار)

2. a gastight fitting
لوله ای که گاز پس نمی دهد

3. at a fitting time
در موقع مقتضی

4. a contour table fitting the curve of the wall
میز هم ریخت با انحنای دیوار

5. behavior that is not fitting a man of your age
رفتاری که شایسته مردی به سن شما نیست

6. A solitary man, it was perhaps fitting that he should have died alone.
[ترجمه گوگل]یک مرد منزوی، شاید شایسته بود که تنها بمیرد
[ترجمه ترگمان]یک مرد تنها، شاید شایسته آن بود که تنها مرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The new boat is a fitting monument to the crew members who lost their lives.
[ترجمه گوگل]قایق جدید یادبودی مناسب برای خدمه ای است که جان خود را از دست دادند
[ترجمه ترگمان]قایق جدید یک بنای یادبود برای اعضای خدمه است که جانشان را از دست داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm going to a fitting tomorrow.
[ترجمه گوگل]من فردا میرم فیتینگ
[ترجمه ترگمان]من فردا به یه لباس مناسب میرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This boat has a special instrument fitting round the pole.
[ترجمه گوگل]این قایق دارای ابزار مخصوصی است که دور تیرک قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان] این قایق یه ابزار مخصوص به قطب داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A fitting end to the meal would be a glass of port.
[ترجمه گوگل]پایان مناسب برای غذا یک لیوان پورت خواهد بود
[ترجمه ترگمان]یک پایان مناسب برای غذا یک لیوان پورت خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He clipped his safety belt to a fitting on the deck.
[ترجمه گوگل]او کمربند ایمنی خود را به یک اتصالات روی عرشه بست
[ترجمه ترگمان]کمربند ایمنی اش را به روی عرشه وصل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. News of the robberies frightened many people into fitting new locks to their doors.
[ترجمه گوگل]خبر سرقت ها بسیاری از مردم را ترساند که قفل های جدیدی را به درهای خود نصب کنند
[ترجمه ترگمان]اخبار مربوط به سرقت ها، بسیاری از مردم را به داخل شدن قفل های نو به درها می ترساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is fitting that we should remember those who died.
[ترجمه گوگل]شایسته است که به یاد کسانی باشیم که درگذشتند
[ترجمه ترگمان]شایسته است که ما کسانی را که مرده اند به خاطر داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I thought the memorial was a fitting tribute to the President.
[ترجمه گوگل]من فکر می کردم که این یادبود ادای احترام مناسبی برای رئیس جمهور است
[ترجمه ترگمان]فکر می کردم مراسم یادبود یه یادبود مناسب برای رئیس جمهور بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Fitting continued for more than 5 minutes.
[ترجمه گوگل]اتصال بیش از 5 دقیقه ادامه یافت
[ترجمه ترگمان]نصب آن برای بیش از ۵ دقیقه ادامه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Badly fitting shoes are bound to rub.
[ترجمه گوگل]کفش های نامناسب حتما ساییده می شوند
[ترجمه ترگمان]کفش های مناسب به هم متصل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لوازم (اسم)
accessories, gear, apparatus, fitment, service, fitting, munition, paraphernalia, rig, fixing

پرو لباس (اسم)
fitting

جفت سازی (اسم)
fitting, gemination

سوار کنی (اسم)
fitting

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

بجا (صفت)
proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

بموقع (صفت)
proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

بمورد (صفت)
fitting, well-timed

تخصصی

[عمران و معماری] اتصال - پیوندی - جفت سازی - رابط - ابزارگان - قطعه اتصال
[کامپیوتر] جاسازی
[زمین شناسی] اتصال، پیوندی، جفت سازی، رابط، قطعه اتصال
[نساجی] پرو لباس - نصب - جاسازی - سوار کردن
[ریاضیات] برازش، برازاندن، برازندگی، مناسب، جفت سازی، سوار کردن، جور کردن، جوراندن، مهره، مهره ی اتصال، ماسوره
[پلیمر] برازش، رابط، زانویی
[آمار] برازش

انگلیسی به انگلیسی

• act of a person or thing which fits; trying on of clothes which are being made or altered; equipment, supplies; standardized accessory
suitable, proper, becoming, complementary
if something is fitting, it is right or suitable; a formal use.
a fitting is a small part on the outside of a piece of equipment or furniture, such as a handle or a tap.
fittings are things such as cookers or electric fires that are fixed inside a building but can be removed to another building.
see also fit.

پیشنهاد کاربران

در مسائل هوش مصنوعی وقتی مدلی را بر روی داده های خاصی آموزش می دهند تا با توجه به الگوی برداشت کرده از روی آن داده ها به حل مسئله بپردازد به این کار فیت کردن گفته می شود.
بنظرم نیازی به ابداع کلمه فارسی برای رفتاری که اصلا در میان فارسی زبانان نبوده نیست. هر رفتار، مراسم یا شیی از هر جایی شروع شود، آن مردم حق دارند نام آن رفتار، مراسم یا شی را خود تعیین کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

اصلا از کجا می دونید که فیت کردن در فارسی به معنی آموزش مدل هوش مصنوعی بر روی نمونه داده های آماده شده نیست؟

اره ، میل وبکشه راهنماه، سنبه وماتریس، و، ، ، ، ، ،
فیت در کار ما یعنی جذب ورون، یعنی تنگ ، به اندازه، مثل میل وبکشه راهنما قالب های صنعتی، مثل سنبه و ماتریس، و، ، ، ، چیز وچیز ، ، ، ،
هم خور کردن ، هم خورسازی
Fitting متناسب با
فیت بدن[ لباس]، لباس چسبان
Items in a house such as cooker, lights, or shelves
وسایل و تجهیزات خانه شامل اجاق اشپزی، لامپ ها و قفسه ها.
در مباحث آماری تحلیل عاملی؛ "برازش" ترجمه می گردد.
برازنده
مثلا توی کفش، جایی که بند کفش رو رد میکنیم، معمولا یه حلقه ی نقره ای داره یا استیل. به اون هم میگن fitting
Fitting گاهی به معنای جا افتادن چیزی ( مثل فرهنگ یا طرز فکر ) در جامعه استفاده میشود
مناسب. بجا
Poorly fitting clotes لباس بی قواره
[صنعت]
بَست جفت ساز ، بست پیوندساز ، بست هم رسان
اتصالات
جا گرفتن . قرار گرفتن
در خور
برازش. مثلاً curve - fitting برازش منحنی
اتصالات در لوله کشی صنعتی ( مانند زانویی، سه راهی، فلنج و. . . )
انطباق
اتصالات ( مربوط به لوله کشی و غیره
سازگاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس