fitful

/ˈfɪtfəl//ˈfɪtfəl/

معنی: دمدمی، متغیر، حملهای، هوس پرست
معانی دیگر: ناراحت، پر تب و تاب، بریده بریده، گهگیرانه (در مورد حمله ی بیماری یا فعالیت و غیره)، نا منظم، اسپاسمی، بگیر و ول کن، غشی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: fitfully (adv.), fitfulness (n.)
• : تعریف: occurring at irregular intervals.
مترادف: intermittent, periodic
متضاد: constant
مشابه: erratic, fluctuating, inconstant, irregular, spasmodic, sporadic, spotty, unsteady

- She went to bed worried and had a night of fitful sleep.
[ترجمه وحید] اوبانگرانی به رخت خواب رفت و خواب نامنظمی داشت
|
[ترجمه گوگل] او با نگرانی به رختخواب رفت و یک شب خواب بدی داشت
[ترجمه ترگمان] با نگرانی به رختخواب رفت و شب خواب عمیقی را در او بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fitful sleep
خواب منقطع

2. Sit not sad because that time a fitful aspect weareth; Patience is most bitter, yet most sweet the fruit it bearth.
[ترجمه گوگل]غمگین ننشین زیرا آن زمان یک جنبه تناسب پوشیده است صبر تلخ ترین، اما شیرین ترین میوه ای است که به بار می آورد
[ترجمه ترگمان]غمگین نباشید چون آن زمان جنبه fitful دارد؛ صبر بسیار تلخ است، با این حال خیلی شیرین و شیرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It was a cool day with fitful sunshine.
[ترجمه گوگل]روز خنکی بود با آفتاب دلپذیر
[ترجمه ترگمان]روز سردی بود با نور خورشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. John awoke from a fitful sleep .
[ترجمه گوگل]جان از خوابی بد بیدار شد
[ترجمه ترگمان]جان از خواب عمیقی بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The peace talks only seem to be making fitful progress.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که مذاکرات صلح فقط پیشرفت های نامناسبی داشته باشد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که مذاکرات صلح، پیشرفت fitful داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He woke from a fitful sleep with a headache.
[ترجمه گوگل]با سردرد از خوابی بد بیدار شد
[ترجمه ترگمان]او از خوابی پر از سردرد از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The whole debate was rather fitful.
[ترجمه گوگل]کل مناظره نسبتاً مناسب بود
[ترجمه ترگمان]همه مناظره نسبتا متغیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Thunder woke her out of a fitful sleep.
[ترجمه گوگل]رعد او را از خوابی بد بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]رعد از خوابی آشفته او را از خواب بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fitful clouds were beginning to obscure the sun.
[ترجمه گوگل]ابرهای ناپایدار شروع به پوشاندن خورشید کرده بودند
[ترجمه ترگمان]ابره ای تیره شروع به تاریک شدن خورشید کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He enters his home and passes a fitful night.
[ترجمه گوگل]وارد خانه اش می شود و شبی پر از درد را پشت سر می گذارد
[ترجمه ترگمان]او وارد خانه می شود و یک شب آرام بیرون می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They passed into the fitful darkness of the dock cavern.
[ترجمه گوگل]آنها به تاریکی مهیب غار اسکله رفتند
[ترجمه ترگمان]از میان تاریکی آرام غار گذشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He finally fell into a fitful sleep.
[ترجمه گوگل]او بالاخره به خوابی سخت فرو رفت
[ترجمه ترگمان]بالاخره به خواب عمیقی فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Here is the unique point at which the fitful indeterminacy of quantum theory makes itself felt.
[ترجمه گوگل]اینجا نقطه منحصر به فردی است که در آن عدم تعین مناسب نظریه کوانتومی خود را احساس می کند
[ترجمه ترگمان]این نقطه منحصر به فرد است که در آن the نا indeterminacy تیوری کوانتومی خود را احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. " Our Pearl is a fitful and fantastic little elf sometimes.
[ترجمه گوگل]«مروارید ما گاهی اوقات یک جن کوچولوی بی‌نظم و خارق‌العاده است
[ترجمه ترگمان]مروارید ما گاهی اوقات یه جن کوچک رویایی و رویایی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Who would fare better in this world of fitful time?
[ترجمه گوگل]چه کسی در این دنیای پر از زمانه بهتر عمل می کند؟
[ترجمه ترگمان]که در این دنیا چه کسی بهتر از او غذا می خورد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دمدمی (صفت)
uncertain, chimerical, ambivalent, quirky, fickle, fitful, freakish, unpredictable

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

حمله ای (صفت)
fitful, epileptic

هوس پرست (صفت)
fitful

انگلیسی به انگلیسی

• restless, interrupted (of sleep); intermittent; sporadic
something that is fitful happens for irregular periods of time.

پیشنهاد کاربران

ادواری_ ناپیوسته_ منقطع_ دوره ای_ نامنسجم_ قطع و وصل شونده
جسته و گریخته
نامنظم و پراکنده
Fitful sleep
خواب ناخوشایند
سخت، پرتنش

He woke from a fitful sleep with a headache

بپرس