fit into
تخصصی
پیشنهاد کاربران
جور شدن
. . .
قسمتی از گروهی یا سیستمی بودن
یا به گروهی یا سیستمی تعلق داشتن
Some of the patients we see do not fit neatly into any of the existing categories
یا به گروهی یا سیستمی تعلق داشتن
ربط داشتن به چیزی
مثال :
how do you fit into this whole thing
تو چه ربطی به این قضیه داری
مثال :
تو چه ربطی به این قضیه داری
پذیرفته شدن یک فرد توسط اعضای یک گروه یا سازمان
بخشی از یک گروه یا سیستم بودن
جا افتادن در بین یک گروه
بخشی از یک گروه یا سیستم بودن
جا افتادن در بین یک گروه
همخوانی داشتن با، همخوان بودن با
قرار دادن، قرار گرفتن
جای دادن، جای گرفتن
قرار دادن، قرار گرفتن
جای دادن، جای گرفتن
کنار آمدن
همخونی داشتن با
( مجازی ) ، متناسب کردن، انطباق دادن
جا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)