fishy

/ˈfɪʃi//ˈfɪʃi/

معنی: مشکوک، مثل ماهی، مورد تردید، ماهی دار
معانی دیگر: (از نظر بو و طعم و غیره) ماهی، ماهی سان، (چشم و حالت آن) ماهی مانند، سرد و بی روح، شک انگیز، تردید انگیز، حاکی از شک و تردید، (دریا و دریاچه و رود و غیره)پر ماهی، ماهی خیز

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fishier, fishiest
مشتقات: fishily (adv.), fishiness (n.)
(1) تعریف: similar to a fish, esp. in taste or smell.
مترادف: piscine
مشابه: piscine

- After scaling the trout, my hands naturally smelled fishy.
[ترجمه گوگل] پس از پوسته پوسته کردن ماهی قزل آلا، دستانم به طور طبیعی بوی ماهی می دادند
[ترجمه ترگمان] بعد از آن ماهی قزل آلا، دستانم به طور طبیعی بوی ماهی می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I like the seafood in the dish, but the broth tastes too fishy to me.
[ترجمه گوگل] من غذاهای دریایی در ظرف را دوست دارم، اما آبگوشت برای من بیش از حد طعم ماهی دارد
[ترجمه ترگمان] من غذاهای دریایی را در ظرف دوست دارم اما آبگوشت خیلی خوش مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) questionable or improbable.
مترادف: improbable, questionable, suspicious, unlikely
مشابه: doubtful, dubious, embroidered, exaggerated, far-fetched, peculiar, shady, slippery, suspect, unreliable

- The others believed him, but his story sounded fishy to me.
[ترجمه گوگل] بقیه او را باور کردند، اما داستان او به نظر من عجیب بود
[ترجمه ترگمان] دیگران او را باور داشتند، اما داستانش چیز مشکوکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There was something fishy about her explanation.
[ترجمه گوگل] توضيحاتش چيزي خنده دار بود
[ترجمه ترگمان] در این توضیحات چیز مشکوکی وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: cold and lifeless in expression.
مترادف: expressionless, glassy
مشابه: blank, deadpan, dull, empty, vacant

جمله های نمونه

1. fishy behavior
رفتار مشکوک

2. fishy eyes
چشمان سرد و بی حالت

3. i scented something fishy going on
بو بردم که تقلبی در کار است.

4. she gave him a fishy glance
نگاهی حاکی از شک و تردید به او افکند.

5. the kitchen has a fishy smell
آشپزخانه بوی ماهی می دهد.

6. i could smell that something fishy was going on
شستم خبر دار شد که کلکی در کار است.

7. There is something fishy about her.
[ترجمه گوگل]چیزی در مورد او وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یه چیز مشکوکی در مورد اون هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was definitely something fishy going on.
[ترجمه گوگل]قطعاً یک اتفاق عجیب در جریان بود
[ترجمه ترگمان]حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There's something very fishy about him.
[ترجمه گوگل]یه چیز خیلی ماهیتی در موردش هست
[ترجمه ترگمان]چیز مشکوکی درباره او وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The whole thing is beginning to smell fishy to me.
[ترجمه گوگل]همه چیز برای من شروع به بوی ماهی می کند
[ترجمه ترگمان]همه چیز کم کم دارد به مشامم می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It sounds fishy to me.
[ترجمه گوگل]به نظر من ماهیتی است
[ترجمه ترگمان]به نظر من که مشکوکه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There seems to be something fishy going on.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد یک چیز عجیب و غریب در حال وقوع است
[ترجمه ترگمان]کاسه ای زیر نیم کاسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A fishy story Luncheon with a definitely fishy flavour was served by Rochdale Ladies' guild recently.
[ترجمه گوگل]اخیراً یک ناهار داستانی ماهی با طعمی قطعاً ماهی توسط انجمن بانوان Rochdale ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]یک داستان عجیب و غریب که به طور حتم یک بوی ماهی از آن به مشام می رسید، به تازگی توسط صنف بانوان Rochdale تهیه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Why does fish usually smell fishy?
[ترجمه گوگل]چرا ماهی معمولا بوی ماهی می دهد؟
[ترجمه ترگمان]چرا ماهی معمولا بوی ماهی می دهد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The crab left too much of a fishy aftertaste.
[ترجمه گوگل]خرچنگ مزه بیش از حد ماهی به جا گذاشت
[ترجمه ترگمان]خرچنگ آن را بیش از حد fishy گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. What's that fishy smell?
[ترجمه گوگل]آن بوی ماهی چیست؟
[ترجمه ترگمان]این بوی ماهی چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشکوک (صفت)
uncertain, esoteric, questionable, suspicious, doubtful, fishy, dubious, shady, dubitable, precarious, vacillatory, skeptic

مثل ماهی (صفت)
fishy

مورد تردید (صفت)
fishy

ماهی دار (صفت)
fishy

انگلیسی به انگلیسی

• dubious, suspicious, strange; of or resembling fish; cold, unfriendly, lacking expression (about a glance)
something that smells or tastes fishy smells or tastes like fish.
if something or someone seems fishy to you, they seem dishonest or suspicious; an informal use.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
The sudden change in his behavior seems fishy.
In a conversation about a suspicious deal, someone might say, “There’s something fishy going on here. ”
A person expressing doubt about a story might say, “That sounds fishy to me. I don’t believe it. ”
To look fishy : مشکوک به نظر رسیدن
آدمی که مشکوکه.
He is fishy
strange and suspicious
smells like fish
Example:
go wash your punani fishy bitch
بودار بودن موضوعی
مشکوک
there is somrthing fishy to do
کاسه ای زیر نیم کاسه است ( اصطلاح )
مشکوک بودن ، مشکوک

بپرس